جمعه ۲۵ خرداد
|
|
بوی باران بهشتی میدهد خندیدنت
ای شمیم زندگانی بر تب جانم بخند
عطر موی تو پریشان میکند دین مرا
ز
|
|
|
|
|
در پنجره چشمات
خودم در آینه دیدم
منم و اون نگاهت
|
|
|
|
|
ای که چون ماهیِ در تُنگ، گرفتارِ تنی
بِشِکن تُنگِ تنت را که به دریا برسی
|
|
|
|
|
برای عشق و محبت بهار کافی نیست
|
|
|
|
|
ترسی که افتاده به جونم...
|
|
|
|
|
درد میکشم هرزگاهی
یاوری نیست، بهر همراهی
برکه حتی اگر عمیق هم باشد
ماهی ام تو برای من ماه ی
ح
|
|
|
|
|
تمام تاکستان های به بار نشسته جهان
انگورش را
بر دستانت عاشقانه بعاریت می نهد
|
|
|
|
|
به گوشه ای نظاره گر میشوم در خلوتم...
|
|
|
|
|
من خود کرده پی تدبیرم
و دلم می داند
زخمهایش همه پرورده ی اوست
همچو ویرانی کندویی که
سزای عسلی ش
|
|
|
|
|
پس چگونه غم و غصه ها
از درون قلبی که در سینه
نهان است آشکار میشود
|
|
|
|
|
سر عالم را خدا چون مینوشت
عشق را از گوهر ایمان سرشت
|
|
|
|
|
بیا از کام ناکامم زکات کام را بردار
|
|
|
|
|
وقتیکه ...؟
وقتی که دنیا داده اش را پس بگیرد
اعضای تن تسلیم در محبس بمیرد
رخسار گلگو ن زیر پا
|
|
|
|
|
آشک اِلیندن دیار دیار گَزِرِم
داها بِنده جان کالماییپ نیله ییم
|
|
|
|
|
از خودت خطی بکش بر دورِ من
سِـحر گردم شوم محصور تو ای یارِ من
|
|
|
|
|
و تُف کردی زنی دیگر به دنیای ِ زنیت ها
به نسل ِ بعد ِ خود بنگر ، ببین زخم ِ زمانت را
|
|
|
|
|
ساقی می ایی بده به در دم سینجلی
هفت خط جام هو بکشدمرتضی علی
در هر دمی که بر می خورد عیار
صد مرت
|
|
|
|
|
و صرفیدن ها...
هیچ وقت ماندنی نیستند!
|
|
|
|
|
مجنون خبر داری جانان جانت؛مرد
شن های نامش را باد از کنارت برد؟!
|
|
|
|
|
روح تنی.عاشقانه .600
من و این گردش ایام که تو مال منی
من و پروانه شدن در پی باغ و چمنی
تو
|
|
|
|
|
رهایی نمی یابد
انسان چرا....
|
|
|
|
|
قدمهام دوست دارند پرسه هام را ،
دراین باغ پُراز،
رُز و، نسترن و سوسن
|
|
|
|
|
از ماندن تا نماندن
مجید_محمدی(تنها)
|
|
|
|
|
تو
نیستی اما
می دانی
در آسمان دل تنگ وکوچکم
چه اتفاقی افتاد؟
خورشید کوچ کرد...
حسن لطفی 7 فر
|
|
|
|
|
خنده ی یار قشنگ است... بخندانیدش
|
|
|
|
|
«شعلهی آرزو»
من در این باغ پر هیاهو،
میان هلهلهی سار و پرستو،
روحم میکند پرواز،
تا بلندای ش
|
|
|
|
|
دلتنگ مثل سبزه
در انتظار باران
گاهی به خود بپیچم
|
|
|
|
|
گفتند که آه است و نمی بخشندت
گفتم که مباح است و نمی بخشندت
گر یک غلط از قافیه را می بخشید
گفت عشق
|
|
|
|
|
عشقت نشست بر دل از من گرفت امان را
گیرید و نزدم آرید تاج ِ سر ِ مِهان را
|
|
|
|
|
ردّ پای گُسلی بر تن تب دار دعا
|
|
|
|
|
🌸بود از بهر پدر گل پسری
پسر با ادب و باهنری
|
|
|
|
|
به راستی چیزی به نام عشق، هست؟!
|
|
|
|
|
در دلم میل فراوان به تو دلبر دارم
شده ای گوهر و من حرفه ی زرگر دارم
|
|
|
|
|
یارب به هر سبب بردم هستی کوی تو
هرچه دل ارایی کند ره به گیسوی تو
ندانم چیست راز این معما همه زیبا
|
|
|
|
|
رهایم کن به آتشخانه از افسار بیزارم
|
|
|
|
|
یکی را دیدم که رخساره ی سبزه ش ، یهو قرمزشد
|
|
|
|
|
از چشمان تو
مجید_محمدی(تنها)
|
|
|
|
|
یجوری عاشقت میشم نتونی ازم جدا شی
|
|
|
|
|
در آزار شبهای بیهودهام
در آماج دلتنگی و درد و اندوه و غم
به دادم برس تا نفس میکشم
به دادم بر
|
|
|
|
|
در جهان رنگ عشق می پاشیم
خود "ملامت کشیم و خوش باشیم"
|
|
|
|
|
در کوچهی مرگ قدم می زنم
و هر صبح پاییز را میشمارم
نه
...
|
|
|
|
|
"جرعه"
می خواهمت چنان که تن خسته چای را
کو جرعه ای که تازه کنم کام و نای را؟
یک زن درون غ
|
|
|
|
|
چقدر دلتنگی بی رحمه
روزایی که ازم دوری
نمیشه بی خیالت شم
نمیتونم من هیچ جوری
|
|
|
|
|
من شاخهٔ خشکیدهٔ افتاده ام آری
|
|
|
|
|
گاهی شدیداً تشنۀ یک جو نگاهت می شوم
مثل شبی تار و سیه، محتاج ماهت می شوم
مانند گل وا می شوم وقتی ک
|
|
|
|
|
تو از حالم شنو یارا ؛که روزی چند دلگیرم
|
|
|
|
|
به راه معرفت می غیژ و می رو
|
|
|
|
|
نمیدانم چرا مردم قفس را آفریدند
رهایی را به دست خویشتن
در بند کشیدند
|
|
|
|
|
خانه،
بدونِ تو،
هنوز نفس میکشد،
اما،
محتضریست، رو به مرگ!
لیلا_طیبی (صحرا)
|
|
|
|
|
آرزوی من فقط اینست و بس
با شمیم عشق باشم همنفس
چون قناری بر لب هر شاخسار
سر دهم بانگ رهایی از قف
|
|
|
|
|
عمو زنجیر باف زنجیرمو رها کن
زمینگیر زمینم پای منو جدا کن
عمو زنجیر باف بلههام اشتباه بود
رویاه
|
|
|
|
|
گیلاس گیلاس
گوشواره هایَ ش
طعم نوبرانه می دهند
خیابان تابستان
|
|
|
|
|
جهان یک گوشه ای از مشهد توست
دل عُشّاق عالَم مَسند توست
الا ای حضرت سلطان، رضاجان
دل ما خوش به لط
|
|
|
|
|
ترس آن دارم بمیرم، بی کس و بی خانمان
|
|
|
|
|
دیده غمبار از غم هجران ابراهیم شد
آسمان هم دم به دم گریان ابراهیم شد
|
|
|
|
|
ئیللردی کونول یازماغا دوندوم شعره
|
|
|
|
|
نزد هر شاعری ببینمت؛
دیگر نمی نویسم...!
|
|
|
|
|
عشق چون آمد، وجودم ناگهان آتش گرفت
با حضورِ شعلههایش، جسم و جان آتش گرفت
راحت و آسوده بودم، گرمِ
|
|
|
|
|
زندگی کردن دریک سالِ سفید ،
بهترست ز هفتاد سال سیاه
|
|
|
|
|
از وقتی
تو گفته ای
که:
" هیچ دوستم نداری!"
|
|
|
|
|
¬و چه زجری میکشد آن
عاشق بیدار
که نماند هیچ به سرش
جز خاطره یار
آن سودازده ماه
که ندانست آخر
|
|
|
|
|
هرچه در سر پی هر قافیه ای میگشتم
همه گندید به حکم خفگی های قلم
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۳۱ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |