جمعه ۱۵ تير
|
|
نسیمِ مهر وزید و دل آسمانی شد
|
|
|
|
|
غزل سروده ام امشب به مطلع طلعت
به عشق روی ماه ِ تو ای شاه مهره خلقت
|
|
|
|
|
یک روز پروانه امد به سراغم
|
|
|
|
|
حسن سهرابی،شاعر و ترانه سرا
|
|
|
|
|
ای تو کز کوه برفی برآمدی…
|
|
|
|
|
صحبت خشکی لب های زمین
با تن سوخته ی سبز درخت
بدهد پایان باران....
|
|
|
|
|
با غرور
پر جذبه
قدم بر دل زمین می نهد
پاییز
صدای رعد هایش
تن آسمان را می لرزاند
قطار بار
|
|
|
|
|
ای کاش مرا مثل پرنده، بنویسی
نه اینکه چنان مارِ خزنده، بنویسی
ای کاش مرا در صفِ این شعر نویسان
|
|
|
|
|
گل داده م به دریا ، شاید رساند روزی
یکحرف بی تعارف ، یک راز یا معما
با موج های دریا ، لرزید قلبم
|
|
|
|
|
او..جهان شناسی
با امر او در جهان جمالی است
با علم او در جهان کمالی است
م_ب_انصاری_دزفولی
|
|
|
|
|
محضری بود
قول نامه ی
بین مان
در قلب
سه دانگ سه دانگ
|
|
|
|
|
💖 دو دستان پدر گهواره دارد💖
💖صدایش گرمی کاشانه دارد💖
|
|
|
|
|
من به ستم زکودکی کرده ام چشمم باز
به شاید طالعم بود که من کردمش آغاز
زین ره نکردم بر کسی من حرفی ب
|
|
|
|
|
ای روح لطیف سبزه زاران
سر فصل طراوت بهاران
|
|
|
|
|
آمدی
در فنجان من
حافظ شدی
|
|
|
|
|
ماده شیری از تبار رستم دستان ولی ...
|
|
|
|
|
گره کور ، دگر باز ، به دندان نشود
|
|
|
|
|
از دست می رویم خاموش می شویم
در خاطر کسی ،از یاد روزگار ...
|
|
|
|
|
امان از آن شب طوفان ناآرام بی باور
فدایت ای وجود زخمی تنهای بی یاور
|
|
|
|
|
«دیر کردی نیمهی عاشق ترم را باد برد »
که مرا تا اندیشهی دیوانهی غم باد برد
در جواب ، او غزلها
|
|
|
|
|
همپای شعر داغ و عریانم ، امشب تو هم در خاطرم هستی
از دست من انگور میگیری ، همراه اشعارم تو هم مستی
|
|
|
|
|
......مادرم.....
مادرم
این پنج شنبه هم گذشت
این شب سرد فتنه هم گذشت
مادرم
گلهای خانه بی رنگ ش
|
|
|
|
|
همواره پیِ لقمهی نانیم چه سود
|
|
|
|
|
شاید آخرین تلاش کلمات همین اند...!
|
|
|
|
|
یجایی دستمو ول کن توگیسات کمترو ژل کن
مرس اینقد خودت ماهی ینم کمتر تو خوشگل کن
بزار این رابطه باشه
|
|
|
|
|
ساغر ازاین عاشقی لبریز باید ساختن
طبع شعری گرم و شور انگیز باید ساختن
کن مهیا هر طر ف؛ با ید بساز
|
|
|
|
|
هرسحرگاه به دنبال دعا باش که عشق
سرخی جام غروبش به تماشا ببرد
|
|
|
|
|
این شعر پیرامون مهین عزیزمان ایران است.
|
|
|
|
|
خلوت خاموش من، بیتاب شد از غصه ها
|
|
|
|
|
تو با تمام وجودیتت بندی به مرگ
گذرگاه عجیب النفسی ست این درک
|
|
|
|
|
می سوزم و می سازم با بخت بد اقبالم
|
|
|
|
|
هرات زلزله زده گان را دعا کنید
|
|
|
|
|
می بینی با نصفه گالن دریاچه اش ..
چه عشوه ها...
|
|
|
|
|
سلام به اطلاع می رسانیم به علت مسافرت ضروری پیش امده..
|
|
|
|
|
این شعر در باره نگرانی و تشویش شدید سروده شده از دل بر آمده امیدوارم بر دل بنشیند
|
|
|
|
|
کوچه های این محله تمام خیابونای این شهر
صدای قدمهای ما را میشناسند
یادته یه روز بارونی پیاده افت
|
|
|
|
|
اسمان از دیدارم گم
اشیان بدورم تن اسیره رهایی نبینم
از گذشت دانستن جایی نداره
غم بار گشت باور
|
|
|
|
|
میراثِ تابستان شده ، پائیز
حرمتش نگه داریم !
|
|
|
|
|
دیر زمانیست که همه گوش شدم
همه چشم شدم خیره به اطراف شدم
همه زبان شدم
پرسیدم و فریاد زدم
همه پ
|
|
|
|
|
✍🏻توکه نیستی غم به چالش میکشد، تمام غزل های مرا، با حزن و اندوهی زیاد پریشان و درمانده،
|
|
|
|
|
خالیشده از جرأت رودیم همه
|
|
|
|
|
با یاد تو آتش به تن خشک و تر افتاد
دل سوخت و با نام تو جان در خطر افتاد
|
|
|
|
|
با آمدنت زلزله ای در دلم افتاد
|
|
|
|
|
....زخم زبان...
مدتی است ای دوست زخم زبان نمیزنی
همت از وجودی خود به این و آن نمیزنی
دیریست دگ
|
|
|
|
|
بی تو نتوان چنین نوشتن، بیتو نتوان چنین سرودن...
|
|
|
|
|
1
اندوهِ جگرسوختگان کم شدنی نیست
آسایش این قوم فراهم شدنی نیست
|
|
|
|
|
شعر دنیای ناروا از مهلا بهلولی
|
|
|
|
|
از دورها میآیی
شبیه سرابی که تشنه را سیراب میکند
میدرخشی
...
|
|
|
|
|
نخ می دهد خاطره
هفت گنبد دورتر
خاک می خورد...
کودکی
|
|
|
|
|
رفته ام از این همه قانون و آداب و اصول
|
|
|
|
|
شکست میخورد آخر طلسم ابلیسی
|
|
|
|
|
قلمه زدن ایستادن میخواهد!
|
|
|
مجموع ۱۲۵۱۵۰ پست فعال در ۱۵۶۵ صفحه |