شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ غزال غزل شاعر بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
|
|
خورشید تا بر دوش ماهی ها قدم زد
|
|
|
|
|
جفت چشم به راه تا داری...
|
|
|
|
|
اسب های سفید را هی کن تکّه های تنم معلق ماند...
|
|
|
|
|
پر هستم از دیروز و با امروز درگیرم
|
|
|
|
|
ویرایش جدید با راهنمایی اساتیدمحترم
|
|
|
|
|
داغ از گلوله قصد یاریِّ تبر دارم...
|
|
|
|
|
مرا بیرون بیاور از تن قلیان قاجاری
اسیرم کرده اند این واپسین پک های تکراری
|
|
|
|
|
بیا به کافه ی تقدیرم، که دزدکی بغلت گیرم
بدون ثانیه ای وقفه، بدون ترس تو از فردا
|
|
|
|
|
نغمه های مطنطنی و تنم، سبز شد در بهار موهایت
مثل مه پخش می شوم گاهی، در میان حصار موهایت
|
|
|
|
|
سپردمش به سیاووش، به ذهن سرخ غرورش
که رود غیرت او هم ، به انقلاب تو خوش بود
|
|
|
|
|
نه ساق جاده ها خلخالی از سیماب را فهمید
نه احساس تعلق حلقه ی مهتاب را فهمید
|
|
|
|
|
دهنم وا شده اینبار به تکرار خطر
بده با دست خودت قهوه ی نوشین قجر
|
|
|
|
|
برای ناز نگاهم برقص آمدنت را
|
|
|
|
|
تا باد وحشت می وزد بر شیشه ی فانوس ها
در خواب شهرم می دود کابوس دقیانوس ها
|
|
|
|
|
ضرب است روی سکه ات کابوس دقیانوس
باز است دکان ریا و رنگت اختاپوس
|
|
|
|
|
از این بالا نشینی ها که هر نخلی خبر دارد
خودم دیدم که دست نارس انسان تبر دارد
|
|
|
|
|
من را ببخش اگر که تو را کم نوشته ام
در انتخاب شادی و غم ، غم نوشته ام
|
|
|
|
|
غزل هایی که بر ویرانه هایش لاله گون مانده
سکان کشتی فاتح شده که واژگون مانده
|
|
|
|
|
می شکافد رقص دندان گلوله، پیرهن را
با قیام هر خشاب خالی اش ، فعل نزن را
|
|
|
|
|
کمالدین نقاشی ! تو را بهزاد می گویند
به تو عاشق! به من ، معشوق مادرزاد می گویند
|
|
|
|
|
زمین آهسته تر گردان به گرد من چلیپا را
گرفته زیر دارت ، مشت هایم، مشت دنیا را
|
|
|
|
|
دستی بکش به آینه ام روی شیب ها
تک قهرمان قصه ی من در نشیب ها
|
|
|
|
|
از طعنه های با سیاست میزندبیرون
از قاف قانون و قباحت میزند بیرون
|
|
|
|
|
تا اسم تو در حنجره طعم عسلی داشت
از برجک مینوی دو چشمم غزلی داشت
|
|
|
|
|
روزی اگر می شد زمان را دستکاری کرد
|
|
|
|
|
وقت سپیده بود که شال و کلاه کرد
چیزی بغل نکرد فقط بغض و آه کرد
|
|
|
|
|
زل می زنم به وهم تنم گریه می کنم
با بوی عطر پیرهنم، گریه می کنم
|
|
|
|
|
شب درونم می وزد با بارش باران و عود
رعشه می افتد میان تار و پودم بی تو زود
|
|
|
|
|
مثل یک روح که پژمردنش امکان دارد
قبل از آرایش خود مرده کمی جان دارد
|
|
|
|
|
بی شک درون تلخی شعرم عسل شدی
در خلسه های شاعری ام یک غزل شدی
|
|
|
|
|
من اول غزلم، آخرین هجا با تو
رسیده ام به تو تا عمق واژه ها با تو
|
|
|
|
|
بر مخمل گلگون تن غم ساتنش شد
سرکش ترین دوشیزه در پیراهنش شد
|
|
|
|
|
من یک زنم تاریخ دردم سر رسیده
زیرا صبوری های من قلبش دریده
|
|
|
|
|
با طناب جهل، افیون خرافات زمین
دار بر شد، برای هر منافات زمین
|
|
|
|
|
باز تندی ِ کلامی ضربانم را خورد
جزر ومدی شد و نبض جریانم، جاخورد
|
|
|
|
|
افتادم از گیسوی بی تاب سپیدار
وقتی که جغد شب پدر را کرد بیدار
|
|
|
|
|
می نالم از وطن که به سرخی چو لاله شد
از ابر در نیامده ماهش مچاله شد
|
|
|
|
|
سبزه ام خم شد و با شکوه ی بسیار گریست
سیر سرکه سمنو سکه ی تبدار گریست
|
|
|
|
|
تقویم ما که عادت خونین مرگ داشت
ته مانده های غارت تیمور لنگ داشت
|
|
|
|
|
آمدی فتنه کنی چشم غزل گریه کند
تو بگو واژه کجا اینهمه خونین جگر است
|
|
|
|
|
به سودای غزل بر دامن بیداد رقصیدیم
و با هر ساز ناکوکی به گردِ باد رقصیدیم
|
|
|
|
|
من شاعرم با دردهای خیس و تکراری
شاید سعادت باشد این توفیق اجباری
|
|
|
|
|
یک زن درون آینه بر اخم خود خندید
وقتی که احوال دلش را از خودش پرسید
|
|
|
|
|
تا بحال یک باغ عریان گشته و ویروانه را
دیده بودی بهر دستان تبر دیوانه را
|
|
|
|
|
بیا نزدیک قلبم باش نخواه اینکه نباشم را
نخواه از من به دست باد بخشم آش ولاشم را
|
|
|
|
|
این "هر چه بادا باد" ما معنا ندارد
گوییم هر لحظه ، ولی حاشا ندارد
|
|
|
|
|
کجاست آن شب مستی که بیخبر باشم
چگونه با تب ِ چشم تو همسفر باشم
|
|
|
|
|
آمدی تا یار من باشی و دلداری کنی
آمدی تا بین مردم آبرو داری کنی
|
|
|
|
|
با صدای هق هقم خو کرده این دیوارها
گفته بی پرده سخن از لحظه ی غمبارها
|
|
|
|
|
میون بازی لی لی شمردم زخم و دردامو
|
|
|
مجموع ۸۱ پست فعال در ۲ صفحه |