کمالدین نقاشی ! تو را بهزاد می گویند
به تو عاشق! به من ، معشوق مادرزاد می گویند
تو را با مستی عشقم مسیحایی نفس کردم
چلیپایت شدم! حالا... به تو! استاد می گویند!!
نوشتی شاه بیتی از من و حالت بهاری شد
غزل گل های جان بخش مرا فریاد می گویند
کشیدی زخمه هایی از همایون لای موهایم
چکاوک های بی خانه تو را بیداد می گویند
اگرچه قصه ای از عشق ما در کوچه ها جاریست
به من بن بست شیرین در غم فرهاد می گویند
۲ شهریور ۱۴۰۱
درود بر شما عزیزان و سروران گرانقدر
با توجه به راهنمایی های ارزشمند استاد بزرگوار جناب آقای فوری
شعرم را مجدد ویرایش کردم که تقدیم حضور پرمهرتان میکنم
امید که باز هم با نقد ادیبانه و راهنمایی های ارزشمند شما بتوانم بهتر بنویسم
🌹🌹🌹
کمالدین نقاشی ! تو را بهزاد می گویند
به تو عاشق! به من ، معشوق مادرزاد می گویند
مرا در آسمان بوم پرپشتت که چرخاندی
پرستوها برایت، نغمه های شاد می گویند
شبی در پیچ کوچه چادر گلدار من گل داد
شدم گل چهره ات! این کوچه را رخ داد می گویند
شدم مه واره ای در چارچوب درب فرداها
به ماه منتظر در چشم من میعاد می گویند
کشیدی ماه دور از دست را در حوض فیروزه
درونم رخنه مهتاب را فریاد می گویند
تمامم را میان باغ دستان تو رقصاندم
قلم مویت شدم! حالا... به تو! استاد می گویند!
از این اعجاز عشقم شهر عاشق شد! نفهمیدی
به من مخلوط بغض تا ابد خرداد می گویند
اگرچه قصه ای از عشق ما در کوچه ها جاریست
به من بن بست شیرین در غم فرهاد می گویند
۲۵دیماه ۱۴۰۱
"عطای خداوند سبحان، کوثر قرآن، همتای امیر مومنان"
"و الگوی بی بدیل تمام جهانیان مبارک باد "