نمی دانم چرا؟
اشعار، معانی و مفاهیمی که در نهاد من است...
بسیار احساسی تر، مفهومی تر وپر معنی تر از این نوشته هاست...!
این ها یک ذره اش هم نمی شوند.
به زبانی ساده تر
اشعار آن جور که میخواهم، در نمی آید
نمی دانم چرا؟
احتمالا چون من شاعر ضعیفی ام.
یا شاید آخرین تلاش کلمات همین اند
نمی توانند از این سطح احساس فراتر روند!
آنان که به اندازه من عاشق نبوده اند...!
شاید یک موسیقی بتواند چند درصد دیگر به احساسم بیفزاید
اما من موسیقی دان نیستم...
یاشاید یک عکس کمک کننده باشد
عکاس هم نیستم...!
کلماتم میگویند توان ما همین است...
متاسفند که نمی توانند احساس بیشتری منتقل کنند!
میگویند باصدای خودت شعرهایت را بخوان...
یا ازیک گوینده کمک بگیر
تا کمی به درون پرتلاطم خودت نزدیک شود...
از پیشنهاد کلمات استفاده می کنم
اما در یک حالت...
هیچ نیازی به موسیقی و تصویر ومتکلم نیست
وشما هم...
با خواندن شعرهایم به مرتبه احساس من می رسید!
...
این که...
به اندازه ی من دلتنگ شده باشید...!
[ قول میدهم یک روز...
شعری بنویسم که...
تک به تک کلمات آن...
عاشق هم شده باشند...
تا در کنارهم دل ها تسخیرکنند...
که جاودانه بماند...
برای آیندگان...! ]
این دلنوشتهت بسیار برام جذاب و دوستداشتنی بود..
خود واقعیت نمود خاصی داشت..
و این دو سطر به زیبایی بیان شده..
یا شاید آخرین تلاش کلمات همین اند
نمی توانند از این سطح احساس فراتر روند!
شما نویسنده موفقی میشید..
درودتان