يکشنبه ۱۰ تير
|
|
با زبون بی زبونی باز میگم خدا به همرات
نبینم نشنوم اینو که داره میریزه اشکات
|
|
|
|
|
سائلی پرسید از عارف ، چنین
چیست معنای شهید راه دین
|
|
|
|
|
همچو بارانم
میبارم. از دل زار
شاید از بارش من
لب یک غنچه شکفت
|
|
|
|
|
پـُرم از حرفــ ـھاِی بی معنی،حرفـ ــھایی کــھ بوده و نزدیـــم
مثِل تفکیکـِـ یکــ سری موضوع،بر اساِس
|
|
|
|
|
رحمـتِ خــــدانثــــارت بـاد
بهـــرِمردم،قـــراربودی تـو
|
|
|
|
|
تقدیم به حاج فکری و نابیون عزیز
|
|
|
|
|
گفتنم برتورسیدن سَفری رویائیست
بی بلم بردل دریا زدَن ازنوپائیست
دل شکست آـآه بُلندش به اُفق عا
|
|
|
|
|
جمعه ی ظهور می رسد
من در این حقیقت بزرگ شک نمی کنم...
|
|
|
|
|
1- تاكسي لعنتي
2- دربستـي
|
|
|
|
|
یک قرن یا دو قرن
نمی دانم
شاید هزار سال تو را نوشته ام
شاید هزار سال ترا سروده ام
اما کنار چشم
|
|
|
|
|
سکوتم را باور نکن
شاید دروغی ست
پشت فریادهای
پنهان شده در دردهایم !
|
|
|
|
|
ای که هر دم زده ای فال بد رسوائی
ما که رسوای جهانیم همه را با مایی ؟
|
|
|
|
|
حـس می کـنم گرمـای آغـوش تـو را حتّی
وقتی که دوری از من ای درد آشــنا، حتّی...
|
|
|
|
|
غمی دارم تو این دل، نگرانم
نمیتونم ک باز امشب بخوابم
بیا پیش که بی تو جا موندم
|
|
|
|
|
عادت
پُر می شود قفس که پرنده ایی
پر نزند
و نپرد از شاخه ایی به بامی
|
|
|
|
|
دائم پس از نگاه تو يك دل سبكترم/ اي خوب آسماني از گل تو بهترم.
|
|
|
|
|
چگونه می توان بوسه بر دستانی زد/
که عشق را/
ملتمسانه از قلب من به تاراج بردند/
و سکوت پلشتی را/
|
|
|
|
|
جان من بوشهر و خاکم مظهر بالندگی ست
|
|
|
|
|
هر روز چشمه آبی از اشک در برم بود
هر روز صدای ناله ای زنجیر به پایم بود
فریادی از دلم به آسمان
|
|
|
|
|
برای مادر آمرزیده ام و تمامی مادر ها
|
|
|
|
|
وقتی
حماسه بودم ؛
بکارتِ بنارس
ارزان نبود؛
بروکسل
وی
|
|
|
|
|
زکوی یار گذر کردهرآنکه دلشاد است
طریق عشق بپیما که راه اوتاد است
طمع مبند به تار سیاه زلف نگار
|
|
|
|
|
در پگاه بهار
استخوانهامان سفید شد
مانند شیشه صاف
خنده ی بچه ها سفيد شد
مانند شیشه صاف
سکه ها سف
|
|
|
|
|
من ندانم نامه ای از یار به من کی میرسد؟
لحظه پایان این درد و محن کی میرسد؟
|
|
|
|
|
عشوه نریز دختر زیبای شهر...
|
|
|
|
|
دلگیرم از روزگاری که
پیرانِ جوان
|
|
|
|
|
یک دل سیر
سادگی می خواهم
سال هاست گرسنه ام
گرسنه
|
|
|
|
|
چقدر بوی گل سرخ می دهد بغلم
|
|
|
|
|
زرتشت دین من نیست
زرتشت...
|
|
|
|
|
من می کشم تمام نهنگان قاتلم
|
|
|
|
|
سلام ای اشنا امشب دلم تنگ است
تو گویی در دلم جای غزل یک صخره از سنگ است
|
|
|
|
|
ای سخن گوی چشم قشنگت اشاره
|
|
|
|
|
فروغ ایزدی درخمره ی می میزند شور
روان شو سوی محبوبان ،دل نور
|
|
|
|
|
دل در طلبت زار وپریشان شده ، برگرد
از پیچِ سَرِ زلفِ تو حیران شده ، برگرد
|
|
|
|
|
حاصل این تجربه را باتمام وجود حس میکنم
در اغوش خدا ارام می گیرم
|
|
|
|
|
دل ام یک کاوه می خواهد، درفش کاویان در دست...
|
|
|
|
|
قیامت زخم تقدیم به بانو حضرت زینب می بخشید تکراری است
قیامت زخم
هلا! تورا
|
|
|
|
|
الاای پیروان حزب شیطان
نباشد گر شما را دین و ایمان
و پروایی ندارید از قیامت
شوید آزاد از بند ملا
|
|
|
|
|
خدا حافـظ پرســتو، کوچ کن آرام با قلبم
|
|
|
|
|
کیستم من؟ قطره ای در حسرت دریا شدن
|
|
|
|
|
می نگرم بر چراغ قلبم
نه نورش مرا از تاریکی میرهاند نه گرمایش مرا از سرما
|
|
|
|
|
آه از دلم بر آمد ، دیدم چو روی ماهت
قلبم تو سینه لرزید ، کردی به من نگاهت
|
|
|
|
|
اینجا هوای حوصله بارانی است و من
در گیر لحظه لحظه در خود شکستن ام
|
|
|
|
|
تو تمام گوشه های نظر مرا گرفتی
|
|
|
|
|
تو همان عشق را
همراه باش...
|
|
|
|
|
مانداریم طاقت شیعه شدن یا که کاهل گشته ایم از آن شدن
|
|
|
|
|
سبز خواهد شد جهان از برکت باران عشق
آب رادیگر نمی خواهد لب عطشان عشق
بشنو اکنون از سَرِ نی خواندن
|
|
|
|
|
عشق یک مرد
در خانه ای کوهستانی
که بود معماریش سنتِ یوش....
|
|
|
|
|
اینها که در مقابلت صف بسته اند
هجده هزار نامه برایت نوشته اند
گفتن بیا پسر فاطمه ای نور هردو عین
|
|
|
|
|
ســــــــــــــــــــه گانی سپید
|
|
|
|
|
منزل به منزل عمر ما با چشم گریان می رود...
|
|
|
|
|
تو موســی بودی و از نیل چشمم رَد شدی آسان
|
|
|
|
|
من ز قرآن راستی آموختم....
|
|
|
|
|
بی شرم از، چشما نِ بازِ ستارگان
تیرِنگاه طلب کارش، بو
|
|
|
|
|
من وافسونِ دلدارو جدائی
دگـــــــــــربالانمی آیـــ
|
|
|
|
|
چون سحرگه باد از گلزار یاران می گذشت
اشک در چشم پر ابر ب
|
|
|
|
|
از طلوع تا غروب
چشمانت را می پرستم
|
|
|
|
|
وقتی نگات " ماه "و به جنگلا داد....
|
|
|
|
|
نظر کن یک نظر بر حا ل زارم
زعشقت هیچ من طاقت ندارم
|
|
|
|
|
گفت ابله به مردِ دانشمند
بسته ام راهِ خانه بر کودن
|
|
|
|
|
در هوایت زلف یلــــــدا را گرفــتم کورکور
بُردم آنجـ
|
|
|
|
|
پرسند ز دیوانه، از عشق چه میدانی
گفتا که چنین باشد، غو
|
|
|
|
|
از دیدگان تو
جاری شد بهار...
|
|
|
|
|
این جوجه تنها نشسته ست در دوزخ آشیانی
|
|
|
|
|
نامهربان
آتش زدی در سینه ام نامـــــهــــــربانی میکن
|
|
|
|
|
خدا حافظ زیست
باز نشد بگیرم ازت یه بیست
|
|
|
مجموع ۱۲۵۰۶۴ پست فعال در ۱۵۶۴ صفحه |