اینجا هوای حوصله بارانی است و من
درگیر لحظه لحظه در خود شکستن ام
درگیر شب ستیزی و دیوانه پروری
درگیر بیقراری و از خود گذشتن ام
...................
اینجا نشسته در برابر من خاطرات تو
در خود شکسته و از هر چه خسته ام
اوراق دفتر این کهنه قصه را
صد بار خوانده و صد بار بسته ام
..................
در قاب عکس تو لبخند می زنند
لبهای بسته و چشمان تو هنوز
اینجا پر از اقاقی یاد و نگاه توست
دستان من خیره به دستان تو هنوز
..................
باری مرور تو سکرآور است و من
در کوچه باغ های نگاهت نشسته ام
زانو بغل گرفته و در انتظار تو
دروازه های شعر و غزل را شکسته ام
....................
گاهی صدای پای تو را من شنیده ام
وقتی که خاطره ها را قدم زنی
افسوس یاد تو خواب است و بیگمان
با هجرتی همه خوابم بهم زنی
....................
برخیز و از غم من قصه ای بساز
ای شامگاه تیره و ای آفتاب من
هر دم هوای تو در خانه دل است
ای موسم شکفتن و ای ماهتاب من
.....
...
.