دکوپاژ
پسری شاخه گلی را داد به دست دختری
دختره اولِ کاری گفت : دسته گل ات پس کجاست ؟
انگار از گداها هم بدبختری
پسر آب شد و از او هیچی تمانْد
بد است از آسمان عشقت ، بیفتد اختری
درست این بود که با خویش بگوید :
اگر اون یه اخترست ، بگذار بیفتد ،
مثلِ اشکی روی خاک
باید رفت بسوی رودخانه ای پاک
پسرک اما ، دست بردار نبود
گام گذاشت به راهِ از تجردش هم سخت تری
احمقانه ، با کس و کارشان رفتند بسوی دفتری
پسره در رؤیاهای ، قشنگش میگفت :
این اراجیف که دختره به من گفت ،
سناریویی برسکانس های دخترست ،
باید با تصیح ، دکوپاژش کنم
اما با اینکه سر و زندگی ظاهراً برپا شده بود ،
عروس خانوم اغلب خوونه ی باباش بود
در واقع او نسیه بود برای زندگی ، داماده رفت بسوی نقد تری
رفت بسوی کفتربازی ، با جمع و جورکردن چند کفتری
کفتراش جَلدِ او بودند و او هم کِیف میکرد
با خود گفت زندگی را بد نیست تروکاژش* کنم
فلش بَک ها** همه اعصابش را بس خرد میکرد
پس زمینه ها بود که زندگیشان را که تُرد بود ، بیشتر ترد میکرد
اما اینجوری نمیشد ، باید تبدیل میشد او، به صفدری
هرکاری کرد مرغ همسر، فقط یک پا داشت
آنهم با چه رفتاری !
خدا هیچوقت ، نصیب گرگ بیابان نکند
یعنی اوهمان بود که شنیده بود ، دختر نگو طلا بگو ؟
نگاتیو و پوزیتیو ریخت به هم
الم شنگه ای راه افتاد که نگو
حینِ مونتاژِ این فیلمِ ترسناک بود ،
که داماد تاب نیاورد و با ایست قلبی ای ،
خودش تبدیل شد دگر به کفتری
*تروکاژ= حُقه های سینمایی
**فلش بَک = بازگشت به گذشته
بهمن بیدقی 1403/4/1
استادوادیب.گرامی
بسیار عالی خواندم
هزاران درود برشما