يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ حرف بی حساب شاعر میثاق بهنامی
|
|
زندانیم کنید که شعر سیاسیم!
|
|
|
|
|
با خود شعر درد دل بکنی
و خود شعر زخمیت بکند ...
|
|
|
|
|
من،قدمهایِ مردد،دو سه پیکی مشروب
|
|
|
|
|
از حس پوچِ دلهره از ترس می آیم
|
|
|
|
|
گفتم کمی برایِ تو بنویسم
دستم به سمتِ قلم امـــــا...
|
|
|
|
|
تمام خاطره هامان حراممان شد نه !؟
|
|
|
|
|
بزنم توو دهـــــن زندگـــــی آرام شوم
...
|
|
|
|
|
گندیده بود غزلهاش شاعر شهر خاموش
|
|
|
|
|
بخون با من که خالی شه دل دریا که تووو ساحل
سکوت گوش ماهی ها هنوزم ضجزمون میده
|
|
|
|
|
هی راه می روی تو به روی مخ ام غزل
تو هم شدی که مثل همين آس و پاس ها
|
|
|
|
|
حالا زمان خودکشی ما نهنگ هاست
...
|
|
|
|
|
وقتی که غزل برایمان حاشیه رفت
علاف شدیم و پشت هم ثانیه رفت
این بار غزل مخ تو را کار گرفت
این بار
|
|
|
|
|
گندت بزند غزل! حقيرم کردی
در مسندِ شاه بيت اجيرم کردی
در جنگ جهانی غزل ها آخر
با قافيه و رديف اسي
|
|
|
|
|
پـُرم از حرفــ ـھاِی بی معنی،حرفـ ــھایی کــھ بوده و نزدیـــم
مثِل تفکیکـِـ یکــ سری موضوع،بر اساِس
|
|
|
|
|
بعضی وقتا با خودم میگم
میشھ راحت قید جونو زد
میشھ راحت کولھ بارو بست
قید احساِس درونو زد
|
|
|
|
|
آدمک می دانم خستھ شدی
خستھ از خنده پیوستھ شدی
گونھ ات سرخ تظاھر شده است
کاسھ صبر لبت پر شده است
|
|
|
|
|
آنچنان سازی زدم سوزم گرفت
نالھ ھای غم، شب و روزم گرفت
آب را دیدم کھ آتش میگرفت
شیشھ ھای آرزو خش م
|
|
|
|
|
میشود چــــــای شوی خستگیم در برود
یا کھ سیگار شوی غصھ کمی کم بشود
من صدایم بھ کسی میرســـــــد آی
|
|
|