پنجشنبه ۶ دی
|
آخرین اشعار ناب میثاق بهنامی
|
من،قدمهایِ مردد،دو سه پیکی مشروب
تو بدون من و اوضاعِ تو هم خیلی خوب
من تو را دوست و هرگز تو مرا دوست...چرا؟
گریه ات با من و لبخند تو با اوست...چرا؟
قهوه ای تلخ در این کافه بنوشم بی تو
قهوه ای تلخ و خوب است که شیرینی تو
"با مجازاتِ خودم باز تو را بخشیدم"
جمله ی مسخره ای بود،خودم خندیدم
بهتر این است که من زهر سفارش بدهم
تن در این جنگ،به ناچار به سازش بدهم
توویِ اشعار نبایست تمسخر باشد
نیمه ی خالی این شعر چرا پر باشد؟!
وااای! انگار که من دور شدم از موضوع
و از این شاخه به آن شاخه... اکیدن ممنوع
غم و اندوه که تومارِ مرا میپیچند !!
و در این برهه غم پست مدرن سیخی چند؟
بگذریم و برویم و به غم خود برسیم
به همانجا که نبایست و نمیشد برسیم
بگذریم و به مکافاتِ جدایی برسیم
به تباهی و پس از آن به سیاهی برسیم!
رفتی و حسرت یک بوسه به لبهایم ماند
رفتم از شهر تو اما دل تنهایم ماند
#
بعد تو هرچه نباید به سرم می آید
شعر... بی معنی اگر بود دلم میخواهد
پشت این شعر هزاران گله باشد...به درک
وقتی این مکتب و این شعر مرا میگا...
پشت هر بیت که در دفتز من می آیند
چشمهاییست که هر لحظه مرا میپاید
خب به هرحال شبِ تیره ی ما میگذرد
و گمانم که شب تیره تری می آید
...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.