يکشنبه ۲ دی
درد آشنا ... شعری از رضا محمدصالحی
از دفتر شاید فردا نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۳ ۱۷:۱۷ شماره ثبت ۳۱۸۱۱
بازدید : ۶۳۸ | نظرات : ۴۰
|
آخرین اشعار ناب رضا محمدصالحی
|
حـس می کـنم گرمـای آغـوش تـو را حتّی
وقتی که دوری از من ای درد آشــنا، حتّی
- در بی کسـی هـای خـودم آنجـا که تنهایم
حـس می کـنـم بـوی تـنـت را بی لقا حتّی
بــایـد بپـاشـم عطـر گیـسوی تو را امشب
در خـلـوتــم ... شـایـد بمـاند سـالهـا حتّی
حـالم دگـرگون اسـت ، بی انگور لبهایت
شــوریـده ام با شـمه ای از ماجـرا حـتّـی
چــیزی شبیـه حال آن مجنون که بی لیلا
در کعبه هم چیزی نمی خواهد! شفا حتّی
یـا مثـل رســم کِـل کـشـیدن های اجباری
وقتی عــروس بـخـت می افـتد ز پا حتّی
پایــیزِمن آهـسته سـرما را بـغل می کرد
وقتی زمسـتانت عـجول آمـد ، مـرا حتّی
درابـتــدای جــــاده بـا دلـــواپـسـی هـایم
وقـتـی نـمی دیـــدم تـو را در انـتها حتّی
آنـجـا تـمـام عـشـق را لاجـرعه نوشـیدم
فارغ ازایـن اما ، اگـر ، شاید و یا حتّی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.