چشم زیبای تو را ،آسِ غزل می بینم
مژه بر هم زدنت ، تیرِ اجل می بینم
زهرماری شده بود عمرِ به یغما رفته
گرم آغوشِ تو را طعمِ عسل می بینم!
متولد شده در باورِ من عشق ، ببین !
با تو این زندگی از ، روزِ ازل می بینم
کُلِ کیهان به تو احساس حسادت دارد
هاله ی روی تو را ، ماه و زحل می بینم
اصل و نابی ، همه ات آینه ی پاکی ها ؛
دیگران جز تو سرابند و بدل می بینم
تا دو دستت ، به دو دستان دلم می بندی!
بر سرت بین همه ، جنگ و جدل می بینم
زیر چشمی و کنایه است و فقط پچ پچ ها !
آنچه را بینِ اهالیِ محل می بینم !
ظاهرا دوست و خوشبین به من و عشقِ تواند
پشتِ سر مکرِ فراوان و دغل می بینم
خواستند عشق به نفرت برسد در ما هم ؛
در مقابل همگی را ، شل و پل می بینم
تیشه بر ریشهٔ این عشق خطای محض است
نقشه ای روی تَرک های گُسل می بینم
عشقمان حرف و دهن نیست اگر اینجایی!
از تو در هر قدَمت عشق و عمل می بینم
جویباری و منم ، تشنه ی آغوش و تبت
"پونه" را در بغلت ساکت و حل می بینم
افسانه_احمدی_پونه