"تاكسـي لعنتـي"
استغفرالله . . .
از پشتِ
خنده هاي دلبـرانه ات
از زيـر
عطـر ملايـم زنـانه ات
بـوي تُنـد چه كوفتـي مي آيد
كه هـر بار
از اين
تاكسـي لعنتـي پياده مي شوي
حالم را به هم مي زند
"دربستـي"
يك روز سـرد پاييـزي
ته جيبــم چند غاز
كـرايه ي مسيري
بـرايم صداي ناخـوشِ تاكسي ها
آواز دربستـي ، دربستـي
به ناگه زيـر باران
مي شوم مثال برگه اي از كتاب شعـر شاملو
وتو:
كنار بخاري
لم داده به صندلي
پُـر از واژه ي نيش خندي
گـويي نمي داني
دير يا زود
پاييـز مي بندد راه باران را
باز هم
تو مي ماني و مسافراني مسيري
"كاكباران كورد ملكشاهي پاييــز 93"