چهارشنبه ۳ بهمن
اشعار دفتر شعرِ بانوي مرتد شاعر ژاکان باران ملکشاهی
|
|
خاس نیەزانم
ژە کام شار ڕۆژهەڵاتەو
هرکە هرک گریت دیای
بنسۊک کام ماڵ ئڕات
زندان بۊەو دڵت گیر
|
|
|
|
|
"تاسەت کەێ "
چەن وەختێـــگە
ئێ دڵ هەژارمە
گڵاڵێـــگەو ناڵە ناڵ کەێ
ئێ دڵ پڕ پەژارەمە.
|
|
|
|
|
"زندگی ببخش"
مثل خورشید باش
بی دریغ ، بی چشم داشت
بتاب بر زمین چرخان،
و چون سبزه زارهای
|
|
|
|
|
لبهايت را مي گزي و
با گزيدن هاي پي در پي ،
باز مـرا به تنگِ ( آتـورِ ) آغـوشت
ميهمـاني ميك
|
|
|
|
|
دلم لک زده برایت
چون کودکی پـر بهانه را بی خیال...!
|
|
|
|
|
عذر دوستاني كه بارها به شعرهايشان امده ام و يك باربه شعر هايم نيامده اند را ديگر سر نمي زنم
|
|
|
|
|
1_"بانوي مـرتد" 2_ "پسر همسایه" 3_ "عشق بازی" 4_ "چه كرده اي " 5_"حـورااء ی نائـم "
|
|
|
|
|
بانو بگو ...!؟
بگو ، قلب تو پر از موریانه های عهد نامه است...
در ملأ عهد می بندی ،
به صندو
|
|
|
|
|
شايـد پيچـش موست
بر بنـد ، بنـد انگشتان يك دست
|
|
|
|
|
رقاصه ی بد نام قل می دهد
کمر باریک و
آن تن صاحب مرده اش
|
|
|
|
|
به کـی بــگم کــه جاده ها بلــعیده پـاهـای مـــنو
خوب
|
|
|
|
|
دستهـاي تو
كه مي زودايند گردو غبار
و مي شويند با گلاب
سنگ مزارم را
چه مي فهمند
پوكيد
|
|
|
|
|
من اگر ميزنم چنگ
بر طنابِ هيچ،
مانده در ته چاه تاريكيم
تو كه همزاد نوري چرا؟
ميكشي ز
|
|
|
|
|
به خوش طعمي گلابِ قمصر
به خوش رنگيِ
گل هاي كاشانند
لبهايت كه ميخندند و
ب
|
|
|
|
|
بارونم و از آسمون سز می زنم به خاک تو
|
|
|
|
|
نه...! چشمهايِ سياهت بي جهت، در انتظارِ يك اتفاقِ تازه است ديگر اين برهنگيِ شمشير
|
|
|
|
|
گريه اگر مي كني با دستهاي خودت پاك كن اشكهايت را كه دستهاي من حتي نمي كنند كفافِ
|
|
|
|
|
تابوت انصاف (1) درنگ كن در كوبيدن آخرين ميخ بر تابوت پوسيده ي انصافت تا نكرده است ز
|
|
|
|
|
چون بغضِ تلخي در گلويِ درختي خشكيده رو در رويِ لبخندِ تيزِ تبر هراسان از هجومِ
|
|
|
|
|
1 - جاده انتهای این جاده به فکر خستگیِ پاهای تو و گام های لغزانِ تو نیست او فقط
|
|
|
|
|
می دوی دیوانه وار، چون اسبی افسار گسیخته جیغ می زنی ، چون جن زدگان چنگ م
|
|
|
|
|
می شود
از بغض سلامت
سر رسیدِ
خداحافظی ات را فهمید
و هن
|
|
|
|
|
مرا به رگبارِ فهش هایِ ناموسیت می بندی گویی صحنه ی جنگ داخلیست و من معترضی
|
|
|
|
|
آیه های خداحافظی -------- آیه های خداحافظیت راه نمی دهند به کتاب زندگی غزل های
|
|
|
|
|
طعنه به خدا
با جیبی پر از اسکناس
آهسته بر سرشانه های خد
|
|
|
|
|
كينه ها و خنجرها هر روز ، هر هفته و ماه ..... که می گذرد من بیشتر از قبل زین کوچه پس کوچه ه
|
|
|
|
|
صحفه ي آخر...! ----------- گفته بودی برگ ، برگ جانانه ی د
|
|
|
|
|
فاصله ها...! مشکل دنیای خاک فاصله ی نسل هاست !،
|
|
|