يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
من آن برگِ پاییزیِ بی کسم.
که دنیا مرا زرد و زایل نخواست .
|
|
|
|
|
خاطر خوبان
ای دل ار خاطر خوبان دلارا داری
ساعتی صبر که خلقی به بلا واداری
هیچ آتش نفروزد دل شورید
|
|
|
|
|
هنوز هر جمعه تو بامم
بطور حتم بی وقفه
که باشم هم مسیر تو
ببینم تو رو هردفعه
|
|
|
|
|
حد زنند برجثه تقصیر مستی هر زمان، با مباهات
برعهده گیرم جرم خویش که من مست چشمان توام
|
|
|
|
|
پدر
آن لحظه ی زیبای نگاهت آغازم بود
لبخند پر از مهر و وفایت نازم بود
با هزار شوق مرا در
|
|
|
|
|
هستی ای دختر زیبا،گل گلخانه ی من
توشدی روشنی ی محفل کاشانه ی من
قلب پر مهر تو چون آیه ی نورانی عشق
|
|
|
|
|
ساز تو دارد این دلم
شعروغزل بهانه است
|
|
|
|
|
گربه ای دیدم در شکار موش
می رفت پاورچین و خموش
موش بس که چاق و چله بود
کار گربه را آسان می نمود
|
|
|
|
|
از ازل در دل نگاهی می طپد همچون نسیم
آتش جان گر بگیرد از نوایی بس بسیم
|
|
|
|
|
من بودم و حبیب به شبهایِ بی شکیب ...
|
|
|
|
|
تو که قانون عهد و خوندی میدونی
|
|
|
|
|
محکم بغل کن دوستدارت را در آغوشت
آری منم آن یاد از خاطر فراموشت
دیدی گلستان میشود این خانه برگر
|
|
|
|
|
گرگ درونم زوزه میکشید
.............
.....
.....
|
|
|
|
|
همپالکی ماه
یک عمر به دنبال تو گشتم خبرت بود؟
اوضاع من دلشده مدِّ نظرت بود؟!
دیدار تو رویاست ول
|
|
|
|
|
چنان برده است دوری تو طاقت از همه دلها
که در ماندیم چون کشتی که درمانده است در گل ها
|
|
|
|
|
گفتم: ز عشق تو ، عمرم تباه شد
تا کی فغان کنم؟
از روی مرحمت ، مَحرَم بدان مرا
گفتا: نشانه ای ، ب
|
|
|
|
|
مثل متهمی در انتظار اعدام
|
|
|
|
|
شبیه سروهای یخ زده
در قلب بهمن
مانده در آوار
برفی زمستان
در دل سرد بیابان ها
|
|
|
|
|
چه کسی هست که در راه تو قربان نشود ؟
کافری هست که پیش تو مسلمان نشود ؟!
|
|
|
|
|
ای خدا نمی دانم ، من طریق سبحانی
لیک صحبتم باشد ، در طريق عرفاني
تا
|
|
|
|
|
افسانه نام دلبران دارد عشق
سرسبزی باغ و بوستان دارد عشق
|
|
|
|
|
مثل باران ، برکت ، ز آسمان می بارید
|
|
|
|
|
زمانی این قرار زندگانی کام شیرین است که انسانی ترین اخلاق در ما بهترین است
|
|
|
|
|
باور نمی کردم مرا روزی برانی
باور نمی کردم نباشی یک زمانی
باور نمی کردم دلت از سنگ باشد
یا سنگ سو
|
|
|
|
|
هر چه کردم عشق بارانت کنم، قسمت نشد
|
|
|
|
|
مهر شب را شب نوازان بیدار آگهند
|
|
|
|
|
ای رئیس مذهب شیعه سلام اولسون سنه
|
|
|
|
|
پاییز می خشکد تماماً حس و حالش
شرمنده شد برگی ندارد در نهالش
|
|
|
|
|
در سکون حیاتیم ودر خموشی...
|
|
|
|
|
بی تو فال حافظ و اشعار آرامم نکرد
کنج دنج خانه و دیوار آرامم نکرد
|
|
|
|
|
باران میبارید
نور شدم
از چشمهایم آتش می ریخت
و قلبم در حسرت و افسوس می سوخت
در ظلمات قلبت
|
|
|
|
|
آن فيض ولطف خودكه بگفتي شنفته ام
آن فيض ولطف تو به دل خود نهفته ام
بر آن اميـد و ف
|
|
|
|
|
حریف غم نخواهد شد دل من
خصوصا اینکه دورست خوشگل من
|
|
|
|
|
تو میدانی خدا مشت است ای مشتی
|
|
|
|
|
بمــــا نند ام دلی در سینه داری
چرا بی دست و پا دل را شکستی؟
چـــــرا کشتی محبت را صفا را
|
|
|
|
|
اینجا پریشان مردمش
خورشید می فروشند
بی هیچ...
|
|
|
|
|
بگذار در غم تنهای های خودم بمیرم
بگذار در این خانه ی تاریک
در حسرت فردا بمیرم
آخرین سکوت بر لب
م
|
|
|
|
|
دردِ خاطره ها...
آنکه از هرگوشه ی این شهر،
درقلبم خاطره ای کاشت...
|
|
|
|
|
در سکوت مطلق شب ،دخترک گوشه ای کلاف آرزوهایش را می بافت ،میگفت که روزی این طناب مرا از چاه بیرون خوا
|
|
|
|
|
کاش اینجاخانهٔ من بود...
دیوارهایش رنگی...
|
|
|
|
|
مـن گلـی پژمـرده هستم در گلـستان غریـب
مــن غــریـبـم در مـیـان آشــنـایـان غــریـب
روی بـیلبـو
|
|
|
|
|
گریه بعد از وصال زیبا نیست
گریه بعد از فراق می چسبد
|
|
|
|
|
تو همانی که مرا در تب خود سوخته ای
|
|
|
|
|
دامِ دل ما بردند از سینه نوا برخواست
بی دام اسیری نیست دربند به یک درخواست
|
|
|
|
|
در نیمه شبی که خواب می دیدم
خوابی که پُر از جنون و دهشت بود...
|
|
|
|
|
بی سبب نیست که بی تو نفسم بندِ بلاست
ای غزل خوانِ دلم با دلِ دیوانه بیا
|
|
|
|
|
سیلاب یک نگاهت شهر دل مرا برد
|
|
|
|
|
لب تو سرخترین سیب درخت
و من آن کودک لجباز و شرور
که ز حسرت به لبت مینگرم
|
|
|
|
|
آرزوتو.عارفانه.عاشقانه.567
آرزو تو عشق تو، هر چه گویم او تویی
هو تو و یا هو تویی ، ذکر تو جادو توی
|
|
|
|
|
نزدیک تر به یارم، از جامه در خیالم
|
|
|
|
|
اگر روزی ز وجودش ، تو بی تاب شدی
تاب را تاب نیاور !
برو طنّازی کن
|
|
|
|
|
شکیبایی نموده دل ولی.......
|
|
|
|
|
در روزگار هر چه تصادف به پا شـود
قسمت به هردل است اگربا خدا شـود
اي روزگار ، اي
|
|
|
|
|
سرما زده شعرهایم را
آهای اهالی دعایی بخوانید
بی بَر نمانم...
|
|
|
|
|
من همانی ام که بی یار و همدم ماندم
|
|
|
|
|
آن روز
من بودم وتو
غروب بود
وتو خسته تراز من
|
|
|
|
|
پايان نور
پايان درخت
پايان منظره از راه میرسد
با انبوه گرسنگان
كه خاكسترها را میكاوند
برای يا
|
|
|
|
|
نازنین مه اختر و گُل پیکر من
لیلی منی یارا، قلبِ لَشکر من
|
|
|
|
|
هر شب از کوچه ی رویایی او می گذرم
گرچه عمری است که او رفته نداده خبرم
|
|
|
|
|
عمر من نیست به فردا به دادم برسید
|
|
|
|
|
جانِ جان از تو چه پنهان؟؟
|
|
|
|
|
در شبی محشر که بر عرش سما بنشسته خال مه تمام
|
|
|
|
|
اعتراف در وقتهای اضافه...
|
|
|
|
|
بلند گشت جیغی ناگهان
سوسک رفته در رختخوابمان
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۴ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |