يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ عاشقانه های فهیم شاعر فهیمه روشن ضمیر
|
|
بگو به برگ های زرد ،سخت ضربه میخورند
به وقت بی نوا شدن به زیر پای عابران
|
|
|
|
|
بیگانه ام از خلق وبا خود کرده ام خو
در من ندایی بهتر از تنها شدن نیست
|
|
|
|
|
با چشمانت غزل می نویسم...
|
|
|
|
|
راستی فلسفه این همه مهجوری چیست
سالها رنج کشی تا که دمی شاد شوی
|
|
|
|
|
باز کن پنجره را....
تا که مهتاب چراغ شب رویا باشد!!!
|
|
|
|
|
می شود روزی که دست هر کودک بی نان به روزی برسد؟؟؟
یا که گرما زده را برف ،نه سوزی برسد؟
|
|
|
|
|
غریب کوچه های مدینه تنها مانده با دیوار
گمانم آمده وقت خوش دیدار با دلدار
|
|
|
|
|
راز ما را تو ندانی که چه ها با دل کرد...
میتراود همه عطر تو در این آثارم
|
|
|
|
|
ای چرخ فلک،سینه ی ما را تو نسوزان
گلچیدن خوبان زمین هیچ هنری نیست
|
|
|
|
|
گفته بودند بیستون را عشق کند،اما بدان
من همان شیرین شبهای توام در خاطرم
|
|
|
|
|
بی سبب نیست که بی تو نفسم بندِ بلاست
ای غزل خوانِ دلم با دلِ دیوانه بیا
|
|
|
|
|
بگو به برگهای زرد چه سخت ضربه میخورند
به وقت بی نوا شدن به زیر پای عابران
|
|
|
|
|
بود در قاموس من عشق و وفا
از بد بختم دلم سامان نداشت
|
|
|
|
|
اینجا که منم کمی هوا دلگیر است
بر دف بزنید ناله وآوازم را
|
|
|
|
|
بخوان گاهی...
که شعرم شد سپید ومثنوی باهم
شدم دیگر همان شاعر
که میگوید، ولی مبهم
|
|
|
|
|
بیهوده شده بار غزلهای فهیمه
همدست شدند قافیه ها بهر جدایی
|
|
|
|
|
من از مرزهای بی انتهای احساسم گذشتم
|
|
|
|
|
تمام فصل زندگی حباب روی آب شد
شکوهِ خوب زندگی نساخته چون خراب شد
|
|
|
|
|
بیا مهمان شو به شعر ناب دلم
|
|
|
|
|
قلب من با نبض تو انگار غوغا میکند
|
|
|
|
|
مرا به فصل ها ببر،به ماه شعر در خزان
|
|
|
|
|
همیشه پای یک زن در میان است
|
|
|
|
|
جلاد غزلهای من ست چشم سیاهت
|
|
|
|
|
گاهی میان درد ها راهی بجز لبخند نیست
|
|
|