پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ اشعار سعید نادمی شاعر سعید نادمی (هزارویک )
|
|
تو هم در باغ رویاهای زیبا می روی گاهی ؟
مرا با خود به رویاها و خوابت می بری گاهی ؟
شکستم من حصارت
|
|
|
|
|
دل گرفته ساقیا ، مِی ده که دل را وا کند
شور و حالی در دل ِغم دیده ام برپا کند
چشمِ مستت را بچرخ
|
|
|
|
|
از ازل تا بینهایت عاشقانه دوستت دارم
ای تو دریای زلال و بیکرانه دوستت دارم
|
|
|
|
|
در شهر فقط وصفِ تو شد ورد زبانها
حرف و سخن از مردم ِ بیگانه کدام است ؟
|
|
|
|
|
رفت و بعد از آنهمه دلدادگی هایم کنون
آن همه عشق و امید و آرزو از یاد رفت
|
|
|
|
|
آنکه دل را می بَرَد ، دلدار می خواهد چه کار ؟
عاشق رسوای تو ، انکار می خواهد چه کار ؟
|
|
|
|
|
گفتی که : می روم من ، جا در دلت ندارم
گفتم : خدا نگهدار ... ، اصرار کار من نیست
|
|
|
|
|
گفتا که چگونه گل سرخی بدهم هدیه به تو ؟
گفتم که همان سرخیت از شرم و حیا ما را بس
|
|
|
|
|
کار من جز عاشقی و دائماً تکرار نیست
کار تو غیر از جفا و دائماً انکار نیست
|
|
|
|
|
مسجد و میکده و دیر همه تعطیل است
تا تو در شهری و با عشوه سخن می گویی
|
|
|
|
|
نمیدونم که چشایِ خسته ام
تویِ ذهنِ آیِنه دنبال چیست
روُ غبارِ آیِنه دست میکشم
تا ببینم جز من و آی
|
|
|
|
|
عاشقم هستی ولی میلت به این اقرار نیست
سرخی آن گونه هایت قابل انکار نیست
|
|
|
|
|
دل من توُ سینه لرزید ، وقتی چشمام چشاتو دید
گفتم از تو باغ رویا ، فقط این گل رو باید چید
|
|
|
|
|
چه کسی هست که در راه تو قربان نشود ؟
کافری هست که پیش تو مسلمان نشود ؟!
|
|
|
|
|
هر شب از کوچه ی رویایی او می گذرم
گرچه عمری است که او رفته نداده خبرم
|
|
|
|
|
دل ناگهان می ایستاد
با نگاهی آتشین ، دل ناگهان می ایستاد
در ملاقاتش خوشی بود و زمان می ایستاد
|
|
|