گفتا که به عهدت بنمایی تو وفا ما را بس
گفتم که همان عهد که بستی تو به ما ما را بس
گفتا که چگونه گل سرخی بدهم هدیه به تو ؟
گفتم که همان سرخیت از شرم و حیا ما را بس
گفتا که چگونه آن دلت پر بکِشد از قفسش ؟
گفتم که ز تو خنده ای و ناز و ادا ما را بس
گفتا که چگونه همسفر به زندگی می خواهی ؟
گفتم که چنان سایه رفیق پا به پا ما را بس
گفتا که چه خواهم از خدا تا دَهَدَت از کَرَمَش؟
گفتم که ز تو هوا رود دست دعا ما را بس
گفتا که به آن جهان چه خواهی ز خداوند بگو ؟
گفتم که اگر ببینمت روز جزا ما را بس
گفتا که چه یادگاری از خود بدهم از زر و سیم ؟
گفتم که یکی تار زِ گیسوی طلا ما را بس
گفتا که"هزار و یک" غمم رفت از این گفت و شنود ...
گفتم به دلت عشق من افتد بخدا ما را بس
دکلمه باصدای شاعر:سعیدنادمی وخانم بدری عسکری،در قسمت فوق
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
زیبا بود 🌺🌺