دل گرفته ساقیا ، مِی ده که دل را وا کند
شور و حالی در دل ِغم دیده ام برپا کند
چشمِ مستت را بچرخان لحظهای هم سوی من
تا که چشمانت مرا هم مست و بی پروا کند
ساقی امشب هرچه می خواهی بکن با جسم من
روحِ من رفته که خود را فارغ از دنیا کند
من پناه آورده ام میخانه تا ساقی مرا
از رهِ مسجد به این میخانه اش اغوا کند
جز فریب و حیله و ظلم و ستم در شهر نیست
مستی و غفلت مگر این زشت را زیبا کند
در طوافِ میکده هر آرزو شد مستجاب
روح و جانم را فقط این میکده احیا کند
ذره ذره مِی نریز و مَنعَم از مستی نکن
این عطش را چاره اش باید کنون دریا کند
می نشینم خوش" هزار و یک" شب اینجا تا که روح
پر گشاید از تن ِخاکی و ترک ما کند
دکلمه این غزل را در قسمت فوق با صدای خانم "بدری عسکری" بشنوید
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
عارفانه بسیار زیبا و دلنشین بود