دوشنبه ۱۴ خرداد
|
|
متن عاشورایی _ امام حسین بن علی (ع)
|
|
|
|
|
🍀
با قلبِ پاکِ بی زبانم دوستت دارم
بشنو مرا عشقِ نهانم دوستت دارم
|
|
|
|
|
اين نظم و اصولي كه معيّن ز خدا شد
واضح بُـوَد آن نظم معيّن ره ما شد
|
|
|
|
|
وفا را چگونه بیان کنم تا تو هستی
|
|
|
|
|
به صدای قدمهای آدم هایی که تشنه اند خوب گوش فرابده
اینان تشنه سجده وصالند
اینان عاشقانی هستند که ر
|
|
|
|
|
خواب از سرم پرید از گرمیِّ گفتگویت
|
|
|
|
|
نصیب من تکیدنم...و دیدن رسیدنم
در ابتدای راه خود...به انتهای دیگری
|
|
|
|
|
تو همان عشق ازل، تو همان یار ابد...
تو همانی که به پایان نرسد بی تو دمی
|
|
|
|
|
برای من بنویسید کربلا لطفا
|
|
|
|
|
از آن دمی که برسرنی شدسرت بلند
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
بر گوشِ جانِ ما رسید، آوای زنگِ کاروان - از ساحلِ دریای خون، تا بر بلندای جهان
|
|
|
|
|
ابرِ بهار نمی رسد ، گر نرسد نسیم تو
خشک بماند این دیار ، بی تن پر قسیم تو
|
|
|
|
|
دلخوشی هم بر نمی دارد نقاب
|
|
|
|
|
از فلسفه از مسئلهها حاصل تو چه
از فکر به این مشغلهها حاصل تو چه
هر لحظه به بیهودگی و با بله طی
|
|
|
|
|
من به دیدار تو ای عاشق قهار خوشم
|
|
|
|
|
تو زین منازعهٔ بی ثمر چه می خواهی
ز جانِ نیمهٔ این بی سپر چه می خواهی
تو باغِ سبز دلم را چنان خزان
|
|
|
|
|
با مرگ آرزوها ی خود دل شکسته و گریان نباش.
چون مرغ پر شکسته در مقابل آتش سوزان نباش.
|
|
|
|
|
آمدم چیزی بگویم چشم هایم خسته شد
طعم آن دلواپسی ها درنگاهت بسته شد
خواستم دل را ....
|
|
|
|
|
دارد مرا نگاهِ به این راه، میکُشد
چون انتظارِ دیگری از انتظار نیست!
|
|
|
|
|
ساتی دەنۆسم: کوردستان
هلبەستەکانم کهوکی دهبن...
|
|
|
|
|
آه،،،
دلیلِ رنجهای بسیارم؛
دوری ازتوست...
مرا،
از رنج نبودنت؛
--بِرَهان.!
لیل
|
|
|
|
|
تو
اسیری چشم و گوش بسته در ذهن متلاطم گمشده خود هستی
در میان این تلاطم، افرادی زندگی میکنند که هم
|
|
|
|
|
امشب که نابی چون شراب ، اما حرامی بیشتر ،
آتش به جانم می خرم ، اما گناهت میکنم
|
|
|
|
|
تن را در روشنگاه روز جاگذاشت
|
|
|
|
|
هیچکس مثل من عاشق دلخسته نخواند
غزل کوچهء چشمان تورا.
|
|
|
|
|
حسین تنهاترین مرد خداست
او تک سوار ذوالنجاح ست
او رسته خیز عالم ست
او دادگاه آدم ست
|
|
|
|
|
رخش شرور و شبهه ناک اندیشه
در چرای معطل
در چراگاه بی چرای کلمات
|
|
|
|
|
درمیان سکوت غریبانه شب
آسمان کربابیل
سخت تر از سنگ و رنگینتر از خون
|
|
|
|
|
اي كه در نيكي گل بنگري و سيرت آن
نقش نقاش همان گل نگر و قدرت آن
آنكه از ق
|
|
|
|
|
به سوی تو پَر میکشم
سبک بال و سرخوش
سوار بر جریان هوا
تو را سَر میکشم
|
|
|
|
|
هر لحظه
مَنی میمیرد،
اینجا
محل اشراقِ مترسک هاست!
|
|
|
|
|
وقتی که پلکهای چشم تو باز می شود..
|
|
|
|
|
پس کک اش کی میگزد این مردک
|
|
|
|
|
باز هم دل(احمد) شده پر غم زکربلا
از داغِ آن اگر بنویسم کمر خم است
|
|
|
|
|
یکی عقل خود و منطق پرستید
یکی اهریمن و حیوان یکی بت را پرستید...
|
|
|
|
|
چگونه برتنِ پاک باشم و اوتن چاک
|
|
|
|
|
من عاشق آزادی و پرواز در رویای خود
دلبسته بر آرامشی مقدور در دنیای خود
|
|
|
|
|
یک نفس از تو مانده
پشت بیشه هایی تنهایی
یک هوس که باز کند
زلفت را به شیدایی!
یک جانِ مست شده
|
|
|
|
|
آغوش تو آرامش پاییزم نیست
|
|
|
|
|
با خیال تو می گیرم چون پرنده حس پرواز
تو خودت شاه عشقی اما من اینجا یه سرباز
|
|
|
|
|
دل دیوانه مست و تب دار است
بغض وامانده در گلو گرفتار است
"وقت عصیان و اشک و سیگار است"
غصه ها در
|
|
|
|
|
سروش های دریاچه ی نیلوفر آبی
|
|
|
|
|
دل برایت تا قیامت تنگ باشد بهتر است
|
|
|
|
|
تا تو باشی ومن
ورایحه
این همه گل
|
|
|
|
|
بیمهریِ یاران چو دلم را بشکست
نومید شد از مهر و بعزلت بنشست
|
|
|
|
|
من ماندم و این کافه و
سیگار خاموش
دلتنگتم
یادم ترا
هرگز فراموش
|
|
|
|
|
صبح بی تو صبحِ خالی از صفا
چون نباشی بی تو دلتنگی روا
|
|
|
|
|
غزل : وسعتِ یک «ما»
یک مرثیه به آخرِ دنیا نمانده است
مرزی میانِ فرض و تماشا نمانده است
تا
|
|
|
|
|
غزل : عبدالرضا
نقاره میزنند.. که حاجت روا شدم
امضا شد و کبوترِ صحن و سرا شدم
شاعر : مسعو
|
|
|
|
|
لبخند تو می ارزد ، طعنه و زخم زبان همه عالمیان
|
|
|
|
|
شاه بیت چشمهای مست تو : بیـت الغزل
اقتـــدا بر قامتت : حـی علـی خیـــر العمـل
عشق یعنی میچکد چک چک
|
|
|
|
|
طراز مُلك يزدان را كجا بتوان بدست آرَم
طراز نظم نيكوتر از اين بهتر بجا آرم
|
|
|
|
|
کل هستی بود،بودن،بوده ،بودی منتظر
|
|
|
|
|
یحیایی من ! ای سرِ بی تن ، بالای نیزه چه میکنی ؟
|
|
|
|
|
چه سوگوارانه
میخوانمت
ای دوریت
ترانه رهایی یک زندانی
|
|
|
|
|
دیگر کسی بر در این سرای زنگ نمی زند
به کلبه احزان غم سرا هم سنگ نمی زند
|
|
|
|
|
بکجا می روی ای دوست
خانه نشانش اینجاست
و در این آبادی، خانه بی وصل
تو ویران است
|
|
|
|
|
نیمه شب
که نشسته لب حوض
در یک حیاط قدیمی
با ماه چهارده ام
|
|
|
|
|
دیگـر نـیازی نیست ؛ ای قـدر ناشـنـاس
زینکه تـثبیـت شـد بیوفایـی ، سپاس
وقتـی ؛ بـدانـی خـاکـس
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۰۷ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |