یحیای من
یحیایی من ! ای سرِ بی تن ، بالای نیزه چه میکنی ؟
ای شیرِ شرزه ، مَحیای من !
ای گُلِ بریده ز ساقه ، بالای نیزه چه میکنی ؟
همه اعمالت قبول شده ،
همه اعمالی که برای کالجِ دنیاست قابلِ عرضه
با لبِ بحالِ تلاوت ، آن بالا بالاها ،
به روی نیزه چه میکنی ؟
خیزران را با لبهای نازِحق گوی تو چه کار؟
تو کجا و طشتِ پُر ازخون کجا ؟
این دل با دیدنِ آن صحنه ها شکسته و شده ریزه ریزه
آخر آنجا چه میکنی ؟
آخر این چه طرز میهمان نوازی بود ای کوفیان ؟
بلد نبودید چرا میهمان خواستید ؟
این رَویه که خارج از فرضه
ای میهمان ! ای سرِ بی تن ، بالای نیزه چه میکنی ؟
باید که بالای مجلس جای میدادنت نه سر بالای نِی
آخر ای دنیا طلبان !
با این دنیا که تمامش قرضه چه میکنید ؟
رِی که حاکمِ همیشگیِ دلش عبدالعظیم شد
آخر ای عمرِسعدِ لعین !
با بلعیدنِ برنجِ همیشه خامِ بی رِی چه میکنی ؟
با آمدنِ مختار که منتقم خونهای پاکِ کربلاست
ای یزیدیان !
با دیدن آنهمه اَبدان و آنهمه ارواحِ زشتتان ،
که تا ابد به حالتِ لرزه چه میکنید ؟
با جهنمی که به وسعتِ بیابان کربلاست
که درآن نه نهری دارد و نه حتی چاهی و قطره ای ،
بجز خار و گیاهانِ هرزه ای
آنجا میانِ شعله های آتشِ نار و آتشِ وجدان ، تا ابد چه میکنید ؟
بهمن بیدقی 1400/5/19
آیینی بسیار زیبا و با شکوه بود