شنبه ۸ ارديبهشت
|
|
به دریا در صدف دُر آفریده
به صحرا خار و اُشتُر آفریده
|
|
|
|
|
خُردمان بیند؛ نبیند خسروِ ما روزگار
خسروانی رشکها در جان ما انبار کرد!
|
|
|
|
|
تمام خواب های من پر از من و نبودنت
گمان کنم که مرده ام م
|
|
|
|
|
منتظر مانده ام از راه تو برمی گردی
ازهمان جاده ی دلخواه تو برمی گردی
|
|
|
|
|
دلم روزهای سالهای جنگ می خواهد
بدون جنگ
|
|
|
|
|
اسید و کوری و غم های
یک دختر ...
|
|
|
|
|
محشر که بپرسند زبان را چه گشودی
گوید که بیانم همه جا شعر تو بوده
|
|
|
|
|
نگاه کن نگاه کن نگاهمو نگاه کن
ببین که خیره ام به تو
|
|
|
|
|
غیرت خشک،
رسوا گشت آنگاه
که شد پرخون،
چشمۀ پاک!!!
|
|
|
|
|
عُمری در آغوشِ غم و پشتِ حصارِ بسته ام
مکن تو باور ای جهان که فکرِ بمبِ هسته ام
|
|
|
|
|
بیا شاید که فردا دیر باشد
|
|
|
|
|
مغلوب می شوی
چرا؟!
مگر سخن هایشان را نمی شناسی
به آدمها اعتباری هست مگر؟!
ساها در تلاطم احساسشان
|
|
|
|
|
کدها همه ماندند و خدا ها رفتند
|
|
|
|
|
از گندمزارها که میگذرم/ دستام به خوشههاست ...
|
|
|
|
|
برگشتم.......
ازآیینم......ازاَفکارم
|
|
|
|
|
اضطراب وترس از فردا
كابوس شبانه ام را برهم مي زند
|
|
|
|
|
آرزویم زیر ابرو های تو جا مانده است ..
|
|
|
|
|
چرا تا بوده ، عاشق از جماعت طرد بوده؟
|
|
|
|
|
استاد به هر بی سر و پا نتوان گفت .....
|
|
|
|
|
دیر زمانیست که از درد نشنیدن صدایت
بستری شده ام...
دیاز
|
|
|
|
|
من و شبها و ماه و تو
دو تا عاشق ولی مغرور
منو باور کن و ب
|
|
|
|
|
ای تمام شعر من دیوانه ام در کوی تو
کی شود مثل نسیمی بگذرم از موی تو
|
|
|
|
|
آن رب چو میدانست این عشق چنان جان است
|
|
|
|
|
از اشک گل ، شبنم به بار آید همی..
|
|
|
|
|
گفتی برایم بنواز...
می نوازم..
اما...
لرزش نت هایم
گردن ت
|
|
|
|
|
مثل یک فاحشه ی غم زده ی گندم گون
قدم آهسته بزن آهوی خون آلوده
شرم دارم که تو از مزرعه ی ما بروی
پ
|
|
|
|
|
هر چه هستیم و نه هستیم عیب نیست
راه کج ننگ است نی یک پای لنگ
|
|
|
|
|
از برای انقلاب فکر هرگز دیر نیست ..
|
|
|
|
|
بعد از این روبراه خواهم شد،
فصل جبرانِ خشکسالی هاست
|
|
|
|
|
باران پنج حروف است
به تعداد انسانها
داستان دارد !
شعر: صالح بیچار
ترجمە: خالد بایزیدی (دلیر)
|
|
|
|
|
فاش می گویم رضا جان همچو مرغی در قفس،
بی تو ای محبوب من دل بی قراری می کند!
|
|
|
|
|
در پیچ وخم عشق فراموشم کرد
آن یار که با اشک هم آغوشم کرد...
|
|
|
|
|
منو دل تا به سحر درد دلا میکردیم
مرغ صبح داد میزد منو شما همدردیم
گفتم ای مرغ سحر درد دلی با ما کن
|
|
|
|
|
دنیا رو با چشمات دیدم
هر کی و دیدم شکل من بود
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
دستی بکش
به تمام آرزوهایت
یک روز ،
آشیانه هایمان را
رها می کنیم
و در آسمان بی سقف فکرهایمان
آز
|
|
|
|
|
اسیرم درغل وزنجیر بانو
بپای تو شدم من پیر بانو
|
|
|
|
|
سرزمين مقدس
در سرزمين مقدس
در شكوه و در اكرام
اولين كلمه ام پروانه بود
پدر آيه ي اكرام ميخواند
|
|
|
|
|
عاریت بی بازگشت
چشمانت خاستگاه ارادت اند
دستانت نخلهای امید اند
|
|
|
|
|
به زهرا (س)مادری بسیار خوبی
|
|
|
|
|
وجودم
دیوان شعریست
ناهمگون
آمیخته اند
دوبیتی و رباعی هایش
درونم
آشوبی ست
مابین قصیده و غزل
|
|
|
|
|
من زمستانی ترین فصلم ،برو!
|
|
|
|
|
بی تو من
چون صدفی خالی ام
|
|
|
|
|
باد رقّاص چموش
زمزمه میکرد با خود؛
گوش سپردم، میگفت:
«حرف مشترک» ش... و ش...ه،
چون شود
|
|
|
|
|
کدام بهتر است؟ 1 یا 2 ؟
و اما هم اینک که برایتان مینویسم( حوالی غرب و جنوب غرب را گردوغبار شدی
|
|
|
|
|
غم در هوای موسیقی ات، جیغ میکشد
با هر نتش به حنجره ات، تیغ میکشد
|
|
|
|
|
آنکه ، جان می دهد! جان می گیرد نمی میرد
آنکه بنیاد رنگ هاست ، از عمق تا ژرف هاســـــــــ...
|
|
|
|
|
ای آنکه مــــــــرا در دل خـــود راه ندادی
در بـــرکه ی شب بهـــر دلـــم مــاه ندادی
هــر بـــ
|
|
|
|
|
نمیخواستم به تکرار نفس هام همیشه هر نفس یاد تو باشم
نمیدونم چه کردی با دل من نمتونم از این احساس ره
|
|
|
|
|
با باد بزنی از
پر شـــــاهپرک
و
|
|
|
|
|
میخام برم بازار و بخرم یه دست کفن
تا آماده شم واسه یه مرگ خفن
|
|
|
|
|
عاشق منتظر
بهش نگاه کردی،خواستی چیزی بگی
یه چیزی تونگات هست بنام وابستگی
|
|
|
|
|
هر چی قدم زدیم نرسیدیم
کفشامون وصله برداشت ، تو نیومدی
هر چی نوشتیم قافیه نداشت
آسمونت اشکاشو حو
|
|
|
|
|
نسیم در دل صحرا به خاطر من و توست/
شروع رویش گلها به خاطر من و توست/
بهار ، بعد زمستان س
|
|
|
|
|
ای خانه آبادان بیا،این بار کتمانم نکن...
|
|
|
|
|
لذت خوردن یک بستنی سردوخنک!؟...
|
|
|
|
|
فتنه ی چشمک باد از نظرم دورش کرد...
|
|
|
|
|
آه ای دنیا چه با ما می کنی!؟
نم نمک خودرا به دل جا میکنی
|
|
|
|
|
بعد او حتی تبسم گریه کرد...
|
|
|
|
|
بر روی صحنه "ارحام"
نقشی دگر ندارد ...
|
|
|
|
|
چراغ خانه ی من
با همان کلید که روشن میشود
خاموش هم میشود
|
|
|
|
|
برای که گریه کنم خاتون !؟
|
|
|
|
|
گوید که تَـنَـم سوخت
عزیزان بشتابید
|
|
|
|
|
من شراب کهنه ی شیراز می خواهم چکار؟
خال بالای لبت ، صهبای انگور من است
چشمهای آبی ات ، ای امپ
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۶۴ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |