پنجشنبه ۴ بهمن
اشعار دفتر شعرِ شعر طیّب شاعر مصطفی فخاری
|
|
نگاه تو محسوسِ همه نگاه هاست
کمی نور بپاش،
|
|
|
|
|
آنکه ، جان می دهد! جان می گیرد نمی میرد
آنکه بنیاد رنگ هاست ، از عمق تا ژرف هاســـــــــ...
|
|
|
|
|
باور برگ درختان ...................
|
|
|
|
|
مناجات ..........
باری تعالی .. ای باعث درخشش مهتاب شب
ای
|
|
|
|
|
شرمسارم همسرم گر این پاره تنم
جان بر کف داشت
فدای خستگی ات می کردم
شاید اگر جسم ناقص من باران خو
|
|
|
|
|
دعا می کنم برای چشمانت
که ..........
|
|
|
|
|
گرد و غبارم بویی از تو ندارد
هیاهویم
|
|
|
|
|
تن عمرم
دراین ..............
|
|
|
|
|
دنیا خوشمزه است
به شرط آنکه
|
|
|
|
|
درآنگاه که چشمان آسمان از غروب خورشید
|
|
|
|
|
سلام ای تو ...!
تو که در نزده واردی ..!
|
|
|
|
|
فاطمه جان
اسم من مسلمان است
ولی نمی شناسمت
رو به قبله تو خم می شوم
|
|
|
|
|
می رفتم ..
از کوچه ی تنهایی
از ویرانه های هولناک
به بلوغ گامها می رفتم
هم آغوش گنجشکه
|
|
|
|
|
اهل اصفهانم روستایی .........................
تاصدای دلنوازی ها
می رفتم.....
می دیدم صداقت
|
|
|
|
|
اهل اصفهانم روستایی
گاه تنهایم، چشمانم در پس پنجره افق
افقی که رو به طرف من ایستاده
|
|
|
|
|
اهل اصفهانم روستایی
غرق روزگارم با نداری سازگارم
صدایم بد نیست ذره ای بی تکلمم
ملولم از
|
|
|
|
|
سلام و درود برتمامی عزیزان شعرناب
غیبت طولانیم را ........ بخشید
************************
س
|
|
|
|
|
از خاک کف پای یار خواهم ساخت آشیانه
|
|
|
|
|
آواز واژه های شاد را می شنوم
یک یک پشت سرهم
مثه بازی کودکانه ام
قطاری شدند.........
|
|
|
|
|
تابه کی باید گوش بدر بود............
|
|
|