اهل اصفهانم روستایی
غرق روزگارم با نداری سازگارم
صدایم بد نیست ذره ای بی تکلمم
ملولم از سردی ها معلولم از دست و پا
مادرم همجنس آب پدرم با دلی شاب
دوستانم همه سبزند
خدا کمی نگاهم می کند .شکر!
به بدیهای سختم به عمر بدبختم
ستیزم را در چشم شما نمی گنجاند
من دین محمد دارم
مهرِ ولی
درهر نفس حسنین را دوست دارم
قبله ام در راه شیری
ساجد است الگویم
دشت پر گل می بویم
روحم تبلوری چون قطره های باران
رو به آسمان می بارم
من وضو با اشک زمان می گیرم
نماز به رنگ آسمان می خوانم
کعبه ام مثل گوهر یک غنایی
کعبه ی چشم من دلِ بینایی
اهل اصفهانم روستایی
دکه ام نوشت افزار
از نقطه ی بابا آب داد تا مقطع دانایی
گاهی می فروشم قََلَم به کودکی
بهر تکه نانی ، نشود سفره ام خالی
یا شاید شوم روزی خان
چه آرزوهای پر سراب
گِرددر خیال، نقش برآب
کساد اندر کساد
خوب می دانم افکار من پوشالی است
اهل اصفهانم روستایی
شعری شاید بگویم
به نگاهی در اوج به صفا یی از خاک پاک
شعری از کوچه پس کوچه های شهرم
یا خاطری درد ناک
برادرم سر نهال نوجوانی
برادرم سرتنه ی توانایی
برادرم از شوق عشق وطن
برادرم با تیر هجوم دشمن کشته شد
مادرم هر روز هنوز گریان بود
برادری دیگرم پای رفتن به پیشه کشته شد
برادرم وقتی کشته شدآسمان سرخ بود
از دل چاکم من می پرسم !
این است مروت روزگار؟
دو برادرم زیبا شدند
زیباتر از دانه ی انار