آنکه ، جان می دهد! جان می گیرد نمی میرد
آنکه بنیاد رنگ هاست ، از عمق تا ژرف هاست آنکه عشق است و ما مشتاق
هوشیاراست و بیدار،
آنکه حکمتُ فضلش بخششُ کمالش بی انتهاست
معرفتش ، نور زیبایش ، جمالش بی همتاست
سد راه کافران است
امید دل مومنان است
اوست آورنده بی مثال
نامش کردگار، برهمه ماندگار
ساده بگویم خدا ی رستگار ....
من خدا را دیدم
با سبدی پُر ز رنج
در دستان کهنه زنی
که با زمزمه اش
مهرِخدا می طلبید
من خدا را دیدم
در چشمان بارانی کودکی
که کاسه چکنم او ترک خورده بود
دیدم در خاک ،دیدم درآب ، میانه کوه
مرغی که لب شط نماز گر بود ، دیدم !
در ریتم موسیقی زنبورها
ودستان بلندخشکیده درخت
بخاطر اشک آسمان ضجه می زد
خدا را در گفتار
صداقت ، رشادت ، رفتار
در قلب پاک شقایق ها
در بیدار ی فانوس دریا دیدم
وقتی غنچه گل باغ
دهان باز می کرد
سرود تولد می خواند
وشهدش را حراج می کرد
من خدا را دیدم
به گریه تازه ترین نَفَس در آغوش یک مادر
من درذهن، روییدن در بیابان ، روییدن نان و دندان
من خدا را دیدم
در مهر گرما بخش در باد سرما بخش
پای بوته سبز قشنگ
رفتن ، اوج گرفتن پروانه رنگارنگ
خلع درون موج
بر بلندای شاخ و برگ یک کاج
خدا را جمیل دیدم
تا وقت پیدا شدن سراب به تابش خورشید
تا سیاه گون شدن سما
من لم یزلی ، من خدارا دیدم
قسم به نون والقلم
قسم به ذات لم یزل
قسم به نور هویدا در ظُلم
من ذات کبریا
آنجا در بهشت
در آفرینش سرشت
در نقطه عشق و صفا
در کلام شیرین مولا
در مهریه بی بی دو سرا
در برِ دو گل خاتم الانبیا
از روز ازل
تا روشنی شعر و غزل
خدا را دیدم