وداع ( نذر عمه سادات)
لطفا با حوصله بخوانید
خدا حافظ كه من رفتم
وَ اينك اين تو و آلاله هاي من
وَ غمگين ناله هاي من
كه اندر خاطراتِ سرخ تو جاريست
شنو! مي خواندم هرد م
به مهماني خداي من
به قول "ارجعي" و "وادخلي" اكنون
لقاي خويشتن را حق
نويدم ميدهد زيرا
به ديداري چنين مسرور و خرسندم
پيِ عهدِ الستِ
نگارين دلبرم خواند
جهان در پيش عزم جزم دريا دل
بسي تنگست و تاريكست
و رَه باريك و نا هموار
به چشم آسمان سيران
زمين ميدان محدودي غم آلود است
وتا بوده است، آلوده است
كه: آسايد در آن هركس كه فردا را نمي بيند
نمي چیند به جز حسرت از اين شاخه
كسي كو آلاله هاي دشت و صحرا را نمي بيتد
خدا حافظ !كه فرصت نيست
وَ اينك اين تو و ساقيّ دست افشان
كه در هرم عطش جان را به جانان رونما داده است
تو و يادِ عطش آلودۀ غنچه
كه از هرم عطش پژمرد
به جاي گريه به لبها داشت
چرا؟ چون يار مي بيند
بلي!چون دوست مي خواهد
تو مي مانيّ وچشماني
كه از فرط عطش درحدقه ها ثابت به جا مانده است
خدا حافظ !
تو و يك آسمان غربت!
تو و شرح معمّاي حديثِ غربتِ يوسف
كه در چنگا لِ گرگي آدمي خواراست
زمان تنگ و سخن ناگفته بسيار است
مرا با تو!
كه عمري مونسم بودي
به جانِ تو!كه اين پايانِ ديدار است
تو پيكِ دائمِ نوري
صبوري پيشه كن آلالۀ صحرايي زهرا!
دمي ديگر كه طبلِ شادمانه مي زند دشمن
دگر باره هُبَل را در بغل بگرفته و "اُعلي هبل "گويد...
به خيمه مي رسد مركوبّ بي راكب
تمام كاكلش خونين
پُر از تير است اندامش
وَ يك خورشيدِ روي نيزه از غربت
وَ زيني همچو بختِ آسمان وارون!
سرشكش خون!
زمين در لرزه مي آيد
و مي مويد به آهنگي غمين جبريل
به چارم آسمان عيسي ابن مريم نوحه مي خواند،
مَنِه پا از حرم بيرون!
مَزَن ضَجّه ، مَكَن گيسو!
كه دشمن شادمان گردد
دم ديگر كه مي گردد تمام خيمه ها سوزان،
يتيمان را تسلّا ده!
وَ آغوشِ پر از مهر وعطو فت را ،
به روي اضطرار كو دكان بُگشا !
شبي چون امشبِ تو آسمان هرگز نخواهد ديد!
كسي جز تو!دراين ميدان نمي پايد
نمي خوابد كسي امشب
زخوفِ اهرمن ،زيرا
اهورا صورتان صورت به خاكِ تيره بنهاده،
بسان لاله در خوابند
تو مي ماني و اندوهي،
كه تا هفت آسمان جاريست
تو مي مانيّ و هفتاد ئ دو استاره
وَ يك حورشيدِ نوراني، كه روي نيزه مي تابد!
تلاوت ميكند بر ني ،حديثِ غربت اولاد آدم را!
تو مي مانيّ و رراه كوفه تاد شام جفا پيشه
وَ در شهري كه روزي ،روزگاري
باب تو در آن حكومت داشت،
تورا زينب!اميرِ ياغي سركش
به نام خارجي بودن
به مهمانِيّ سنگ فتنه مي خواند!
ذراريّ پيمبر را
تصدّق نان و خرما مي دهد دشمن
سرم آماج چوبِ خيزران گردد
در آنجا جاثليق مهربان، آنكس
كه روزي با محمّد روبرو بوده است ، زباني آتشين دارد
:كه اينها زاهل ياسين اند
خودم ديدم به چشم خود
كه اين رأسِ جدا گرديده از پيكر
كف پايش ،
حريم بوسۀ لبهاي احمد شد
خدا حافظ! كه من رفتم !خدا حافظ !
خداحافظ !
...وَ ناكه قلبِ پاكِ دختر كوثر
تو گويي از طپش افتاد
وَرنگ سرخ رخسارش مبدّ ل بر سپيدي شد!
تو گويي خون به رگهايش فسرد و رعشه بر اندام گل افتاد
:كُجا ! اي هستي زينب !
كُجا اي علّتِ بود و نبودِ من!
وَ راز هرسجودِ من!
كدامين مونس ديرين چنين يكباره مي كوچد؟
چه كس بي تو!پناهِ بي پناهانست؟
كدامين تن؟ بدونِ روح مي ماند؟
كدامين دل؟ چنين هجران سختي را تحمّل مي كند جا نا
كه تو! از اين دل زخمي طمع داري؟
برادر!بي حضور تو،
تمام لحظه ها پوچند
فضاي آسمان تيره است
تو!جان جاري مايي
تو!خون سرخ رگهايي
چگونه تن بدون جان حيات از خود طمع دارد؟
برادرجان! كدامين كاروان بي پاس و بي مرد است؟
حديثِ غربت طولاني و درد است
پرستوي قشنگِ من !!
چرا هجرت؟
به سوي آشيان برگرد!
كه اينك جو جگانت تشنه در خوابند
پرستوي بهار من!
كدامين مرغ سقّايي ، ز اشكِ چشم خود شبنم
به برگِ ياس مي بخشد
كُدامين جوجۀ زخمي،
ز چنگال غقابان جان بدر برده است ؟
برادر كهكشان راهِ شيري را،
كدامين عاطفه خواهد نوازش كرد ؟!
غبار از چهرۀمعصوم گل برگو
كدامين ژاله مي شويد؟
ز كوفه فتنه مي بارد
بيابان در بيابان غربت و درد است
وَ قحطِ مردي و مردانگي آنجا
وَ بي تو خواهرت تنها...
برادر جان! پرستوي بهار من!
اميد و مونس شبهاي تار من !
چه كس اين جو جگان را پاس مي دارد؟
چه كس از ياس مي خواهد،
كه با تيغِ هراس انگيز پاييزي درآويزد؟؟
كدامين دل؟چهل منزل !بدون دلستان بوده است؟!
كدامين زن ؟ كدامين دختر شاهي،
به روي ناقۀ عريان!
لبِ تشنه ، دلِ خسته ، امير كاروان بوده است؟
صبورانه چه كس اينگونه مي پايد
وَ لب به نفرين نيز نگشايد؟
مگر نوحِ نجي اغراقِ دشمن را نمي خواهد؟
مگر ايّوب از خالق ،شفاي خود نمي خواهد؟
مگر ذوالنـّـون خلاص خويشتن رانمي خواهد؟
برادر جان!برادر جان!
حديث آرزومندي است،
كه از چشمم فرو افتاده و اينك
مهيّايم كه بر دامان تو! جان را به جانا ن رو نما سازم
برادر جان !برادر جان!...
***************
در آن ساعت حسين دست ولايت را ،
به روي سينۀ زينب نهاد و اينچنين فرمود:
كه اي اسطوره در صبر و تحمل !اي ولايت را توكشتيبان!
مخور غم آسمان با ماست!
وَ فردايي كه مي آيد
دل پاكِ تمام عاشقان و عارفان با ماست!
به سويِ آسمان بنگر!
همان نوري كه بر عرش است،
همان مردي كه دائم ناظر اين دشت وحشتزاست
امام قائمِ فاتح!...
مخور غم مهدي صاحب زمان با ماست !
من از نسل تولّايم!
به دور از تركِ اولي يم
منم!آنكس كه اشكِ چشم آدم را ثمر دادم
منم آنكس كه نام من، سكون هفت دريا شد!
و نوح از پرتو ذكرم ،
ز گردابي چنان هائل،
خلاص خويش و ياران را طلب فرمود از ايزد
كلام انبيا در كام من جاري
خليل خالقم زان رو –يقين در صبرِ من جاري
كليم طور سينايم
وِ ليكن مي توان ديد ن،
بدون واسطه مي خواندم ايزد به مهماني
وَ حرف از "لن تراني "نيست
مُلاقاتِ من و دلدار نزديكست!
در اين ساعت همه اويم!
به سوي او بود رويم!
كدامين عاشق صادق زمعشوقش گريزانست؟
تحمّل كن كه كه مي دانم كه ميداني
كه دنيا محبسي تنگ و سراسر خدعه و افسون و نيرنگ است
تحمّل كن !همانگونه كه مأموري
نمي گويم مكن گريه
بباراي ابرِ پُرباران كه معذوري!
تحمّل كن!
كه مي آيد سوار روشني از رَه
همان موعودِ زيبايي كه ميزان عدالت چشمهاي اوست
جهان را نور مي بخشد!
به هر سينه دلي با وسعتِ صد طور مي بخشد!
تحمّل كن!
كه فردا بي مني زينب!
مرور ديگري كن عهد پيشين را
تورا مژده! كه فردا رجعتي در پيشِ رو داري...
*****
وَ اينك اين مَنِ شاعر
و اينك اين من عاشق!
به همراهِ تمام انبيا خواهان مولايم
ظهورش را ز حق خواهم
خدايا !!يوسفِ ما را
از اين زندان طولاني
رها فرما!
خداوندا!كريما ! ايزدا! پروردگارا...
محمد علي جعفريان(عاشق)2/12/1378
انشاءالله به عنایت آقا عج اواخر ماه مبارک عازم کربلای معلا
و پایبوس سلطان بلاغت و ولایت مولا امیرالمؤمنین علیه افضل صلوات المصلینم
اگر توفیقی حاصل شد،دعاگوی فرج مولا عج هستم که انشاءالله نفعش به هستی می رسد
و نایب الزیاره همه ی شما
از همه عزیزان حلالیت طلبیده التماس دعا دارم
اللهم عجل لولیک الفرج. بیست و نهم خردادهزاروسیصد ونود و پنج
كدامين مرغ سقّايي ، ز اشكِ چشم خود شبنم
به برگِ ياس مي بخشد...........درود استادعاشق ومحب اهل بیت
نفستان گرم...التماس دعا دارم ان شاالله بسلامتی .قبول باشه