يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
ای آن کسی که قدر خودت دوست داری ام
بعد از خودت بگو به چه کس می سپاری ام؟
باید که از خدای خود ام
|
|
|
|
|
صورتت انتهای هر شعر است..
|
|
|
|
|
عاشِقی یـک شبِ تنـهایی و یِکسَر کابـوس
باشـد و غیرِ همـین شَـرح کـه دادم هـمه هیچ
|
|
|
|
|
السلام علیک یا مولانا یاامیرالمومنین علیه السلام
|
|
|
|
|
دریا شدم که تو باران کنی مرا
|
|
|
|
|
یاد آن کوچه و آن شب به سرم هست هنوز
|
|
|
|
|
خبر بشنو از هر دیواری
ولی آیا کسی از خفتگان شهر خبر دارد
|
|
|
|
|
گاه باید خویشتن را خواست..
|
|
|
|
|
علی ، تکیه گاهی برای دعاست
|
|
|
|
|
علی را تنها خدا میشناسد .......
|
|
|
|
|
بداهه ای تقدیمی به امام عصر و مولی امام سید علی
|
|
|
|
|
امشب شب قدر است و من، غمگین و دل بشکسته ام
|
|
|
|
|
لبخندم و ببین از غصه و غمه
اینجا به غیر تو هرکی واسم کمه
علی رفیعی
|
|
|
|
|
ماپاکان غیر از ره راستی و درستی نرویم و بی گنهیم
که ما بجز حقیقت لب به سخن می نبریم
|
|
|
|
|
هنوزم هر زمانی که به یاد ماه می افتم
به در می آیم از چاله، درون چاه می افتم
|
|
|
|
|
در میان ماهرویان هیچکس
چون نگار من، کسی طناز نیست...
|
|
|
|
|
علی علیه السلام
پدر انسانیت است.!
|
|
|
|
|
نذر مولای دلها مولی الموحدین علی ع
***********
وقتی
علی خون فریاد می کرد...
شکیبا شهیدی..
|
|
|
|
|
عَلَم گر زینت دستان من نیست
قلم چون نیزه ای بران و سربی است
کنون هنگامه ی رزمی بود که
سیاسی ،
|
|
|
|
|
درد گذر ناس در زمان میکشید
|
|
|
|
|
توخودتمیدانی
آبیچشمتوافسونمکرد
|
|
|
|
|
پیکره ی وجودم
در دامنه های غیب
بی رنگ ترین رنگهاست .
|
|
|
|
|
آیینه ها می زنند دست به دستار بلند
زنند آیینه ها دست به بازوی خُتَن
می کِشَند مهر پری چهره ی بی
|
|
|
|
|
حسن کریمی:
«بیداد»
هوس روی لبش بیداد میکرد
به گرمی بوسه رافریادمیکرد
به یک لبخند ،از چاه زنخ
|
|
|
|
|
ای خیره خیره خیره نگاهت ادامه دار
|
|
|
|
|
بوميان شهر فقر
ما تيغ را محراب را ميشناسيم
ما عشق را اين باب ميشناسيم
|
|
|
|
|
ز موج ناله های زخم فریاد
که تنها و غریب افتاده در باد
|
|
|
|
|
برفرق شکافته علی باید گریست
|
|
|
|
|
شرافت یعنی همیشه کار درست رو انجام بدی حتی اگه کسی نگاهت نکنه!
|
|
|
|
|
منشور ولایت علی منهاج است
بر فرق تمام جن وانسان تاج است
|
|
|
|
|
دریایِ غم در سینه ی یک چاه می گنجد؟!
اندوهِ مولایم علی در آه می گنجد؟!
|
|
|
|
|
از درخت بالا رفتم
که جوجه قرقی بردارم
وپرواز
فریاد شد
|
|
|
|
|
طعم تلخ زهر مار ؛
از عسل زیر زبان!
|
|
|
|
|
من بی خدایم ای رفیق.خدایم نمیشوی؟؟؟
من همه دردم ای عزیز.شفایم نمیشوی؟؟؟
|
|
|
|
|
بدوی هستم
اثر انگشت انسان نخستین؛
|
|
|
|
|
من فقط در دل تو شاد و ز غم آزادم
ورنه دور از تو همان لیلی غم بنیادم
ننشین پیش کسی ،
|
|
|
|
|
منو بازم – بازی دادی با حرفات
|
|
|
|
|
بوی سجاده ی خونین کسی می آید
|
|
|
|
|
هنوز، دل شب
ديوار هاي گلي و چشم مهتاب
بر خرابه شهر گواهند
|
|
|
|
|
گاهی دلم آنقدر از پاره تنم میگیرد که .....
|
|
|
|
|
من اسفندم
همان ماهی که آخر مرگ او مولود شادی هاست
|
|
|
|
|
تو در اندیشه من خانه کردی
ولی آن خانه را ویرانه کردی
درخت از عشق واحساسم شکستی
مرا یک مرغک بی لان
|
|
|
|
|
ببار باران
که از یاران بجز درد و بلا چیزی نمی بارد
|
|
|
|
|
مسجد کوفه زظالم تو حمایت کردی
فاجعه نادره ای را تو نظارت کردی
|
|
|
|
|
وصف اوصاف تو از اهل هنر می آید
|
|
|
|
|
خواب دیدم بوی باران را ولی
در کویری عاقبت تنها شدم
با لبی خشکیده در گوری سیه
زنده بودم در دل آن ج
|
|
|
|
|
خداوندگار آزادی
مسیح صلح بود
علی
شهید عدالت سرخ
|
|
|
|
|
خداکندکه خدامرگ رانشانه کند
|
|
|
|
|
ای آنکه بطن حرف شما را به خرج نیست
نفست هر آنچه خواست در آن حکم درج نیست
با آن سخن به واقع به تو ن
|
|
|
|
|
به یاد دوران کودکی و نوجوانی که تعدادی از یارانم به عشق امام و وطن در کنار سردار باکری و لشگر ۳۱ عاش
|
|
|
|
|
هرگز مپرس راز پریشانی مرا
راز غزلسرودن طوفانی مرا
اشعار من فدای سرت نوبهار من!
با تیغ خود ببر سر
|
|
|
|
|
دیگر نه به امامزاده ای متوسل می شوم
و نه به اذکار دنیوی سرگرم خواهم شد .
|
|
|
|
|
در زخم افق
گوشه گیری
نقب زدن
به دنیای مردگان است
|
|
|
|
|
پیچیده به هم کلاف سر در گم دل
|
|
|
|
|
مثل خدا؛ مثل خودت؛ من نیز دارم دوستت
|
|
|
|
|
بوکان تنگ
بر گردن این خیال
چو یوغی از کردار
بد سرشت اهرمن،
در تاک تمنای نگاهت
چه جان
|
|
|
|
|
سرِ من گر برود سرّ تو از سر نرود
|
|
|
|
|
انگور سرخ باغ ،
در نور آفتاب ،
جامی ست پر شراب !
مهدی_ناصری
|
|
|
|
|
این لباس سیاهی که می پوشاند
تمام رد دست هایت را
در فراسوی مرز های تنم
این شعر سپیدی که نم نم چکه
|
|
|
|
|
می روم ای عشقم
بی تو تنها وسفرکرده ومست
می روم در پی مرگ در پی دردی دیگر
|
|
|
|
|
آتشی برپا شد و دامان خشگ و تَر گرفت
این جهنم از کجا قبل از قیامت سرگرفت
|
|
|
|
|
به رویت نیاوری که بوده ام روزی
به روی تو نمی آورم که کیستی
به رویت نیاوری که عاشقم بودی
|
|
|
|
|
فخر فروخت دریا هنگام خواب مرداب من سنبل خروشم نه چون تو بستر خواب
مرداب گفتش ای آب ای پر خروش د
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۴ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |