کلاه قضاوت
تنهاتر از زمانی هستم که
در شعله های افیون
روزی صد بار می مُردم و زنده می شدم .
اکنون با نیلوفری صناعی همنشینم .
چه شده است شما مردمان را . . . ؟
چه شده است آهنگ اقوام را . . . ؟
چه شده است نوازش قلم
بر روی صحنه ی سپید ورق .
تنها جایی که
کسی به
کتیبه های وجدان و کلاه قضاوت
اعتناء می کند
سنگ نبشته و منشور پادشاهی ست
که از ما دور افتاده است .
ببین پژواک آه خسرو
چگونه در دالان شنوائی شیرین می پیچد .
گاهی به منتهاالیه آئینه ام خیره می شوم
می بینم که دستم را از زیر آوار شریعت
بیرون آورده ام و به دنبال دار می گردم .
دلم می خواهد یکبار دیگر
در خون صحرا نوردان چاده ابریشم
گلبولهای جرات و جوانمردی
رشد و نمو کنند
و به دنبال صدای دستم بگردند
اما یک دست صدا ندارد .
در معبر آئینه
دست تک ام ، جفت میشوند .
آنقدر در آئینه ی طبیعتم غوغاست
که صدای بغض
از زیر زنگارهای شفق
به زحمت به گوش می رسد .
تازه فهمیدم که صدای پاهایم
مجازی ست .
پیکره ی وجودم
در دامنه های غیب
بی رنگ ترین رنگهاست .
باقر رمزی باصر
ایام سوگواری امام علی (ع) بر شما و تمام شیعیان تسلیت!
التماس دعا!