يکشنبه ۲ دی
مناجات شب قدر شعری از محمد شمس باروق
از دفتر ره عشق نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ ۰۰:۱۳ شماره ثبت ۵۶۶۴۰
بازدید : ۵۴۰ | نظرات : ۱۰
|
آخرین اشعار ناب محمد شمس باروق
|
امشب خون دلی خورد حسن َ
دختر دلشکسته دوست داشت
پدر با شیر افطار کند
لولای در خانه هم لجبازی می کرد
شب تاریک از سحر شدن می ترسید
زینب مشق مصیبت می کند
پهلو شکسته به مهمانی دعوت می کند
ذوالفقار دلشوره بی صاحب ماندن دارد
عدالت گناه اوست
و حرف دلش به چاه
و البته نگاهش به ماه
بعد از رفتن اطهر غریب شد
و آن شب محاسنش خون شد
ونگاه عباس به چشم پدر
حرفها ی نا شینده دارد پسر
میثم شب را خسته کرده است
ساقی یک نفر ، دست به ساغر بی شمار
و امامی در انتظار ظهور
معبودم به حق شب های قدر
به مریضانمان شفاعت
به فرزندانمان همت
به ملک ایران عزت
به همسرانمان عفت
به رفتگانمان رحمت
به رهبرمان زعامت
به داعشیان ذلالت
به موعود دولت
به خفتگان بصیرت
به حقیر عنایت
به فرما
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سلام
تسلیت عرض می کنم این ایام را
ماجورباشیدبزرگوار