--
سرد خوردم...
عاشقانه هایم
با دهنی کج
به رنگ پریدگی ام خندید
--
گرم نوشیدم...
وزن مخصوص جام
با شعله های برجام
چشم درچشم جهان
سوخت
در بیهودگی جان
--
و
فرجام
تنهایی ام
تنها
دود ی بود
که از صفحه ی ذهنم
خالی برخاست
-----
قبل از بلعیدن سایه ها
مقسم احوال اطراف شدم
آش ها شمردم ...
کرکس های بند باز
به هوای فاخته ی شعبده باز
منقارهای هیزشان را بازو بسته می کردند
به کودکی که شکل هیچ کس نیست !!
--
از آبها که گذشتم...
باد حریصانه سلول های
نیمه جانم را
در حباب ها ی سرگردان ریخت
یه روی طول موج باد
رفت تا نا کجا آباد
--
با اشارت زنجیر
چه سنگین
بر دوش کشیدم
بار ها را
به هوای بوی وسوسه ی وصل
آنجا که
رهزن بکارت شب
به کوری فشردن گره
حلقه ی نگاه را ربوده دید !
--
در بیغوله ها
بسیار بیتوته کردم
خاطراتم
کهن درختی شد
بیرون از زادگاه نور
که سربر آورده بود
ازگور ...
------
و مدام
جنازه ام را
به دوش می کشید
با
تابوتی خاکستری
که
درمن٬ ترا بیدارکرد
خشنود ازخواب خویش
هر گز مرگم را باور نکرد
--
ایستادم
فرشته ی باغبان
با تبانی تاریخ
در قلب ام
بذری کاشت
که میوه اش
لوبیای فیثاغورث شد
--
حالا
گیرکرده ام
میان حلقه ای
که در آینه
شکل مرگم را
لبخند می زند !
برای عقد گلویم
--
لابد
در عصر نگاه ممنوع٬ تصویرو تصور ممنوع ٬ طرب وطلب ممنوع ٬ طالب به مطلوب ممنوع ٬ محب به محبوب ممنوع و ...حتی خواب و رویا ممنوع...
--
روح سر گردان واژه ها
از حول و حوش غفلت تاریخ
به سراغم آمده اند
تا به ذهن خسته ام لگد بزند
--
زیرا
وقتی خدای ضرورت
به جای خدای اتفاق می نشیند
تنها روح گیراست
که می تواند
مرا
در کور سوی شمع های نیمه شب
بی خطر
در قالب مرثیه ای تحریر نماید
اگر چه
زندانی عزیمت خویشم
درود وارادت استادارجمند
شاعرانگی تان برقرار