جمعه ۶ مهر
|
|
چه خوبه که یادمون نره یه وقت
احترامِ سُفره رو داشته باشیم
قبلِ هر وَعده غذا خوردَنِمون
دَستامون و
|
|
|
|
|
از دم تيغ
گر بسلامت
گذرانم سر...
|
|
|
|
|
همیشه ....
همیشه هنر داشتی!
هزاران هوای سفر داشتی
همیشه ،همیشه
خطر کاشتی
از این عشق خوبم حز
|
|
|
|
|
من هم از، منتـظرانم، بـه قراری کـه نبود.......
|
|
|
|
|
از بلندای بغضی شدید
خاطره
م
ی
چ
ک
ی
د
.
.
.
شاخه ، شاخه ی مژگان نگاه
ارغوان بر م
|
|
|
|
|
این عشق را چگونه به رویم نیاورم
از های و هوی جمعه شب قم به این طرف
|
|
|
|
|
من انتخاب تو بودم
چه سود...
|
|
|
|
|
همه نا مهربانی گشته دنیا
پر از مکر و تبانی گشته دنیا
|
|
|
|
|
از نیل تا فرات
به فرمان باد
باکره ی دود
دوید
در مزمار داوود
|
|
|
|
|
شورعشقینیستدیگردرنگاهسرد تو
منچراعمرگرانرادررهتدادمبباد
|
|
|
|
|
صدای پای تدبیر، زِ دور دست آید
|
|
|
|
|
خاطری خسته ومدهوش دلم می خواهد...
|
|
|
|
|
کاش در گوشه ی آغوش تو من میمردم
قلبم از فرط خوشی ساده ز هم میپاشید
|
|
|
|
|
هی زدو رو تن من تیغ کشید
هی زدو از بدنم خون چکید
اونقَدَر زد به منِ احساسی
کف دستام به کف خاک رسی
|
|
|
|
|
دلم که با دلت یکی شد
چه فرقی میکند که به ما چه بگویند؟
دیوانه
یا عاقل
مست
یا هوشیار
مهم تویی
|
|
|
|
|
درون سینه ی ما آسمانی ست
گهی سبز است و گاهی ارغوانی ست
|
|
|
|
|
من راهزن و او رفیق قافله بود
|
|
|
|
|
خبر آمد سفر کرده بزودی باز میگردد
دلم با شوق دیدارش یقین انباز میگردد
|
|
|
|
|
بیا با ما نشین و مرحمت کن
اگر ما را هنوزم دوست داری
|
|
|
|
|
هر جا که تو باشی دل ما نیز همانجاست
|
|
|
|
|
رقم خوردی عجب رعنا و زیبا
لطیف و هم ظریف و هم فریبا
تو یعنی در قشنگی خوش قشنگی
تویی که در زرنگ
|
|
|
|
|
روز و شب در پی اویم و خرم بدنامی
بخدا وصل تو باشد خود نیک فرجامی
یک طرف مسجد و آن دورترم میکده است
|
|
|
|
|
تاریکی را پَر می دهم
کلاغ شوم شعرهایم را
فصل چلچله هاست...
|
|
|
|
|
آن روز ، ازلِ عشــق بود و من ...
|
|
|
|
|
زُلف مےافشاند از شـادے دلـم پاے غزل
باغ جانـم مےشـود خوشبو زِ گُل هاے غزل
|
|
|
|
|
حس من ،معنای این حال و هوا را می شناسد
|
|
|
|
|
قصر لیلا را که میکردی بنا
شهر مجنون پر شد از ویرانه ها
|
|
|
|
|
خوب یعنی کنار من باشی
در زمستان سرد و طولانی
خوب یعنی تو را بغل کردن
در هوایی همیشه بارانی
|
|
|
|
|
اینعمررابپایتوبرباددادهام
|
|
|
|
|
سینه هایمان در تیررس تاولها و خنازیر
به فغان آمده
|
|
|
|
|
هنگام رفتن... خواهش و سوت قطاری که
|
|
|
|
|
دنیا نیاور این همه دیوانه را دختر
تو پول داری در دهانش نان بگذاری؟
انگار دارد شیشه ات را خاک میگیر
|
|
|
|
|
گریزیم
بیا زین شهر وزین مردم گریزیم
بیا زین لانه ی کژدم گریزیم
از این شهر و از این افسانه های
|
|
|
|
|
چه آمدن چه رفتنی؟ چرا شتاب می کنی
|
|
|
|
|
خداوندا من از بی رحمیِ تقدیر می ترسم
|
|
|
|
|
شیر نر بی جا نمی بالد به یال خویشتن ..
|
|
|
|
|
تنها نگاهت می کنم
خوابم که می گیره هنوز
تو آینه زیبا تری
خورشید من کم تر بسوز
علی رفیعی
|
|
|
|
|
بیزارم از خود...
خام و حیران از سوز سینه می نالم
بدنبال دلی میگردم به سمت، باغ و بهار
|
|
|
|
|
اما من
از این همه بشارت
تو را باور کردم
|
|
|
|
|
عشق یعنی گنبد و گلدسته ها/
پنجره فولاد و ایوان طلا/
آن نه سقاخانه ؛ یک میخانه است/
ساقی اش هم ه
|
|
|
|
|
تاب ...............
|
|
|
|
|
سنگ است و نشان کعبه،،خدا انجا نیست
|
|
|
|
|
عشق-م آتش است
نه دور باش ـ
نه نزدیک؛
مــــذاب می کنــد
پیــراهنت را..
|
|
|
|
|
عشق وغم باهم
تبانی می کنند...
|
|
|
|
|
مرور می کند تو را ، حکایت همیشگی
و باز می کشد مرا، روایت همیشگی
|
|
|
|
|
دلم گرفته از این شهر و آدمک هایش...
|
|
|
|
|
.
.
عاشقِ با
طو بودنم ، شیدائی اَم
با تو از کویِ غم گذشتم ، راهی اَم
در طلبِ دوست که
عمری ح
|
|
|
|
|
آن لحظه که من دلمبدامتافتاد..
|
|
|
|
|
غم مخور ! مرگت شمیم کبریاست
بی "من" راز بزرگ انبیاست
|
|
|
|
|
خودت را در آئینه ی تفکّرات معنویّتت
تکرار کن .
|
|
|
|
|
آنقدر ما را از خدا ترسانده اند که جرأت مُردن نداریم ...
|
|
|
|
|
ای تو در چشمان من زیباترین
روی چون ماه تو بی همتاترین
من به آسانی به راهت جان دهم
گشته این عاشق د
|
|
|
|
|
خراسانم آرزوست ...
"یاامام رضا علیه السلام"
|
|
|
|
|
قصه ی ما قصه ی عروسک تنها نبود
یکی بود یکی نبود دلهای ما شده کبود
ما عروسک شدیم و کهنه و دور
|
|
|
|
|
آخرین فصل تو را روز وشبم میخوانم
نقطه ای نیست در آن تا سر خطی یابم
|
|
|
|
|
ندهد غنچه به زنبور و مگس بوسه ی تر
|
|
|
|
|
در عشق تو جانا به خدا بال و پرم سوخت
|
|
|
|
|
عیــــــد آمـــده و بهـــار بـِر پاست
عشــق تـو همیشه ، در دل مـاست
ღ
می آیــــی و در پــــایِ تـ
|
|
|
|
|
بسیار اشک دیده مارا گرفته است
درمانگر است جای دوارا گرفته است
|
|
|
|
|
« به نام خدا »
دیده ام کابوسی امّا تا ابد ...
|
|
|
|
|
بعد از تو هم انتظار را فهمیدم / هم معنیِ عشق و یار را فهمیدم
|
|
|
|
|
دود را که شعله هستی اش بداد
مسند و جاهش به والایی نهاد
|
|
|
|
|
همیشه
کودکی
در گرداب بی گناهی چشمها
می چرخید
با آغوشی از فهم ستاره
که بر راه شیری می ریخت
|
|
|
|
|
من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم...
به سان برگ پائیزی
فسرده
مرده ام
زردم!
|
|
|
|
|
از مسيحا نفسى
در پندار
خانه اى ساخته ام.....
|
|
|
مجموع ۱۲۶۹۰۰ پست فعال در ۱۵۸۷ صفحه |