شنبه ۴ اسفند
اشعار دفتر شعرِ شمیم غزل شاعر رعنا ترکمانیان افشار متخلص رها
|
|
مرا یک لحظه بگذارید ، در دنیای تنهایی
که آرامش کنم احساس در ماوا ی تنهایی
گرفته زانوی غم در بغل ج
|
|
|
|
|
از راه سر رسیدی وراهم عوض شده
حالا به کار عشق نگاهم عوض شده
روییدنم میان بیابان عجیب نیست
وقتی
|
|
|
|
|
از آب و گل که در آمدی
یادت باشد
پنجره هامان خیس خیس اند
روسری ام را بردار
|
|
|
|
|
مصیبت نامه ی من را یکی در باد می خواند
شبیه ناله ی شیرین که از فرهاد می خواند
|
|
|
|
|
شبی که با تو دلم بی شمار زمزمه داشت
پرنده بر سر هر شاخسار زمزمه داشت
هزار پنجره ره تا حصار فاصل
|
|
|
|
|
شاعرچشم توام من شاعری نیست پیشه ام
من غزال عاشق ودلباخته ی این بیشه ام
|
|
|
|
|
تو اي عشق آمدي كه جان بدهي
و براي جهانمان امان بدهي
و تو اي مرد آمدي كه گريه كنم
و نشد را
|
|
|
|
|
دخترک اهل غزل بود، غـزل هـم می گفت
|
|
|
|
|
عشق به سفر
سفر آدم را عاشق میکند، عاشق که شدی، ناز میکند، نازش را که خریدی فرار میکند، دنبالش ک
|
|
|
|
|
اگر امروز دست ها خالی و آسمانِ دلهایمان بیقرار بود ...
|
|
|
|
|
شاعر که باشی
بند دلت دست این واژه هاست....
شاعر که باشی حال تو چون دیوانه هاست ...
|
|
|
|
|
شعر برای من دریچه ای است که هر وقت به طرف آن می روم خودبه خود باز می شود، دریچه ای رو به نور و روش
|
|
|
|
|
مرا همین بس است ...تو فقط باش
حال مرا نه قدم زدن زیر باران خوب میکند
نه راه رفتن روی سنگفرش باغها
|
|
|
|
|
بهار رسید ای یاران ...بگشایید پنجره را
به سینه کشید هوای صبحدم تازه را
|
|
|
|
|
بگشایید پنجره را
به سینه کشید هوای صبحدم را
|
|
|
|
|
شب است ای دوست کو فانوس چشمت
|
|
|