" الفبای عشق "
آن سان که گفتم و میدانیام هنوز
در هجرِ روی ماهِ تو بارانیام هنوز
بی یادِ تو شبِ من روز کی شود
در بندِ خاطراتِ تو زندانیام هنوز
روزی هزار بار مردهام از آرزوی تو
در پای عشقِ تو قربانیام هنوز
آرامِ زندگانیام از دست رفته است
سکّان بدستِ کشتی طوفانیام هنوز
هر شب ز دوریت شبِ یلداست نازنین
سرد است روزها و زمستانیام هنوز
از رفتنِ تو پاک مرا مات برده است
درگیرِ بهت و حیرت و حیرانیام هنوز
از خانهٔ دلم فقط این سقف مانده است
باور نمی کنی ز چه ویرانیام هنوز
غم پیشِ من همه گون یافت میشود
مجموعهای ز درد و پریشانیام هنوز
این غم هرآنچه میخورمش کم نمیشود
بر سفرهٔ تو یار به مهمانیام هنوز
آموختم به مکتبِ تو الفبای عشق را
طردم مکن که طفلِ دبستانیام هنوز
جز غم مرا نمانده و از ترسِ دستبرد
این گنجِ عشق را به نگهبانیام هنوز
جنگ آورِ زمانه به من زخمِ خویش زد
سرگرم من به کارِ رجز خوانیام هنوز
*****
احمد نیکبخت - زمستانِ ۱۳۹۵
زیبا بود