چهارشنبه ۱۳ تير
|
|
خسته از یک انقلابم ،خسته از دینم نکن
|
|
|
|
|
یهو بخود می آیی و می فهمی ،
دیگه دیره
|
|
|
|
|
از نطفه ی سگ وام میگیرم
از زخم ِ خود سر سام میگیرم
آه چپق را کام میگیرم
بر دار ِ شک آرام می
|
|
|
|
|
نبش قبر می کنیم
خاطره ها را
زخم ها
گوربه گور می شوند
✍
شیدا_شهبازی
📚
خوشه_خوشه
|
|
|
|
|
می ترسم پشت سرمو
برگردم و نگاه کنم
حتی اگه خودت باشی
دوباره اشتباه کنم
|
|
|
|
|
تورویای غمآلود غروب تلخ پاییزی...
|
|
|
|
|
کلاغ ها
شاخه ها را
بُریده اند...
|
|
|
|
|
کلاف سردرگمی شده ام این روزها ...
|
|
|
|
|
در این دنیا که هر دم دل
به اندوهی گرفتار است
غمی شیرین به نام عشق
به جان ما پدیدار است
|
|
|
|
|
خداوندا غم دل با که بگویم اگر یار نباشد......
|
|
|
|
|
شب تاریک و سیاهی
به تمنا گذری کرد
ذهن بی خاطره پیمود
قلب بی عاطفه فرسود
مرغ تنهای قفس
دگرش هیچ
|
|
|
|
|
راه گم کرده و در وقت پگاه آمده ای !
|
|
|
|
|
*
"همسفر با ماه"
گفتمش کمتر برو با دشمنان همراه باش
خواه رسوا ،خواه گمراه، اندکی در راه باش
|
|
|
|
|
به پاس روز بزرگداشت جناب سعدی و درگذشت جناب سهراب سپهری
|
|
|
|
|
شیخچپاول نمود گندهترین مال را
|
|
|
|
|
وقتی چلچله ها سر می دهند
نغمه ی عشق را
بر سر شاخسار سرسبز
چنار و نارون ها....
|
|
|
|
|
تو با خیالِ قشنگت ترانه ی من باش
کمی بگو و بخند و فسانه ی من باش
|
|
|
|
|
گفته بودی زود می آیی ولیکن دیر شد
روزگارم غم گرفت و آسمان دلگیر شد
|
|
|
|
|
سنله یارانمیش هامی پیدا اولوب
سنله سو توپراقدی توانا اولوب
|
|
|
|
|
از سکوت
ترانه ای خواهم ساخت
|
|
|
|
|
باز هم تنها شدی و یاد ما افتاده ای؟
|
|
|
|
|
در پیش چشمهایم دنیا شده سرابی
|
|
|
|
|
تو نیستی که ببینی به یادتم شب و روز
که از فراغ روی تو در عذابم همه روز
|
|
|
|
|
شاید پرستش یک نقاب از لذتِ دیدارِ توست/شاید خدا هم یک سراب از لمسِ رازآلودِ توست
|
|
|
|
|
پیله کن پنجره سمت خیابانت را
|
|
|
|
|
زمان تجرد:
سرِ جالیز، هر شب تا سحرگاه
ز درد بی زنی، هی میکشم آه
به یاد دلربایی در دل شب
چو بُز ز
|
|
|
|
|
سینه ستبر
در آستانه باد های بُرّان
تن عریانِ زخمی
وصله های نَچسب
|
|
|
|
|
گر چه اکنون به دلم غمگینم
لیک در صورت و حال شیرینم
غم از دل ببرد جلوه یار
هستیم را چو در او
|
|
|
|
|
تو را باید کمی احساس میکردم در آغوشم
|
|
|
|
|
دو عالم را خدا وقتی بهم دوخت
به آدم لذت قنوت
دو عالم را خدا وقتی بهم دوخت
به ادم ابجد نه مکت
|
|
|
|
|
جانم جهان آبستن رنج است
قیل است و قال است و غم و فریاد
اینجا تمام روز تاریکی است
دل در پی فانوس ب
|
|
|
|
|
بیهوده نیست بودن و بیهوده نیست عشق
پروانه باید بود تا دانی که چیست عشق
|
|
|
|
|
در فراقت
چون بومهِن میلرزد
دست و دلِ پاهایم ...
|
|
|
|
|
شب تمام است و دل پیر فلک برنا شد
|
|
|
|
|
ابتدا
کلمه بود چشمانت
حالا
شعله میکشد شعری
لا به لای سینه ام
✍
شیدا_شهبازی
📚
خوشه_خو
|
|
|
|
|
قبلاً فکرمیکردم ،
اگر زارعی نیستم دراین دنیا ،
لااقل یه باغبونم
|
|
|
|
|
شاه ِ کمان ِ پشت ِ پلکِ تو
بیرون کشیده از صدف در را
آغاز کن با سمفونی هایت
مدهوش کن کیهان کلهر را
|
|
|
|
|
_آخ!
حکم قاصدک
تیر است...
روزنه
همدست ِزنجیر است!
|
|
|
|
|
درد گرفت در ازل، لایه به لایه گِلم..
|
|
|
|
|
ای شاه بنما ظهور بی پناهی بشر ها را ببین
این نشان نا امید ی در بشر ها را ببین
زمانه در تب وعده ب
|
|
|
|
|
✍️ ترانه سرا
م.مدهوش
(❤️Everheart)
🎧دکلمه: بانو هستی احمدی
|
|
|
|
|
🌹عجب از دل که بگیرد. دیده غوغا میکند🌹
🌹دیده اشک وگریه را. از دل تمنا میکند🌹
🌹وای از این
|
|
|
|
|
منظره از حکایتِ چشم تو باج میدهد
|
|
|
|
|
به دانشگاهِ چشمانت شدم مشروط هر ترمی
|
|
|
|
|
آری؛
فراموشت خواهم کرد
آنگاه که
پنجهی آهنین مرگ،
گلوی کوچک مرا
محکم،
خواهد فشرد...
|
|
|
|
|
من صیدم و دام و دانه هایش با تو
|
|
|
|
|
مثلِ یك ویرانه، خاموشان گرفتم
دامنِ شهرِ فراموشان گرفتم
ای که مانندِ هوا بودی برایم
...
|
|
|
|
|
ای آشنای سال های دور
چندی است دلم
تنگ نگاه عاشقانه ی توست
|
|
|
|
|
یا سر به زمین گذار یا مِی سرکش!
|
|
|
|
|
اُردیبهشت هم آمد
آرام بیصدا
مثلِ برفِ زمستان
که باریدُ به انتظارِ
تو بودمو نیامدی.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
صبح بود و بهار بود و خورشید می تابید
دل من جای دیگری می رفت
باغ پر شده بود از گل و برگ
گنجشک و هز
|
|
|
|
|
عاشقی را نمیتوان فهمید تا نباشی اسیر لبخندش
|
|
|
|
|
×
تبلیغات
گوناگون
دل نوشته
خداوندا دست یاری به سویت دراز میکنم واز تو میخواهم مثل همیشه همراهم ب
|
|
|
|
|
خواهم رَوم به کوچهی تنهایی
جایی که هیچکس آنجا نیست
در خود فرو بِروم آنجا
حرفی زِ من و تو و ما ن
|
|
|
|
|
سائلی درمانده در شهری شلوغ
با عصا در دست، چشمی کم فروغ
|
|
|
|
|
درختان و ردای پرنیانی!...خوشا آن که شمیم ِ مهربانی
|
|
|
|
|
آسمان صاف و آبی،
ولی ابری سیاه
چشم مرا پوشانده است.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
میتوان از شعر یک فریاد ساخت
یا که با آن کودکان را شاد ساخت
میتوان با چشم دل اینگونه دید
گل ، کنار
|
|
|
|
|
قایقم را موج گیسویت ربود
رفتْ از کفْ هر چه که بود و نبود
معنیِ خاسر در این دنیا منم
از فراقت با
|
|
|
|
|
گذشته از سرم آب،امتحان مکن
|
|
|
|
|
نشود مرد عاشق خدا
به وصال زنی ز او جدا
|
|
|
|
|
گر بُوَد آبادِ آباد
گر شود ویرانِ ویران
عاقبت فرجام می یابد به دست مادر فردا
|
|
|
|
|
غزل"مقصد" نوشته ی دکتر مریم نقدی"مانارز"
روزگاری بارفیقانعهدوپیمان داشتم
پاسدارشهردل
|
|
|
|
|
بخوانبلبلکهدلسامانگرفته
|
|
|
مجموع ۱۲۵۱۱۳ پست فعال در ۱۵۶۴ صفحه |