يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
خدا دردا که دردم را نداند
همان محبوب کل انتخابات
سوادش را ندارد یا که هرگز
نمیخواند کتابی از کتاب
|
|
|
|
|
چه تلخ بود
جدا شدم از تن خود
تنم تو جانم تو روح و روانم تو
من بی تو مرگ بودم و خود نمیدانستم
|
|
|
|
|
افسارگسیخته شده ،
این نفْسِ چموشِ یَلِه
|
|
|
|
|
میدونی که پهنای شونم کمه
تنم لاغره تو خودت دیدهای
تنه تو توو آغوش من گم نشد
تو آغوش مردونه هم د
|
|
|
|
|
بهار خفته در بالندگی بیدار شد بیدار
«جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
|
|
|
|
|
آن «دم» یکی در خواب و بیداری
دستان سردم را،
دردستهای گرم خود بگرفت
ز آن دست ها، من چون پَ
|
|
|
|
|
....ذره..من....
...ذره.....
ذره که میشوی
یقین
بزرگ شوی
چو بت شکن
ور نه به
کبر
یقین
دام
|
|
|
|
|
وقتی که با چشم مرا احاطه می کنی
|
|
|
|
|
شیدا نیستم
چون صاحب این عشق تویی
|
|
|
|
|
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بر آن مردم دیده را روشنایی
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
سروش های تالاب گل نیلوفر
|
|
|
|
|
بی فایـــــــــِـــــده باشد
|
|
|
|
|
ای آفتاب گریزان ز روزگار سیاهم
چه داغ ها که ندیدم چه دردها نکشیدم
|
|
|
|
|
یک عمر بسی سوخته چون عود شدم
آزرده دل و غم زده از بود شدم
من سوخته ام شعله ندیده است کسی
یک آتش ب
|
|
|
|
|
من به هر جا پا نهادم جنگ بود
دست های خاک پر از سنگ بود
|
|
|
|
|
تا ابد باش که با عطر تو غوغا باشد
|
|
|
|
|
ما فرض نقیضه های خود بخشودیم
ناچار نقیصه های خود بخشودیم
یا رب تو غریضه را حلالش فرما
ما نیز تو
|
|
|
|
|
بیدار باش باغبان بوی کلاغ می رسد
|
|
|
|
|
درختِ صد ساله ای ، با تنه ای فرتوت ،
خم شده بود و، به حالِ مرگ بود
|
|
|
|
|
شعری بخوان حرفی بزن قلب مرا آرام کند
از حادثه بگذر بیا آشوب دل را رام کن
|
|
|
|
|
با هر نسیمِ عطرِخوش یا یک تکانِ دسته گل
یک برگِ کهنه لا کتاب، به خاطره کشیده پل
یک دست خطّی در س
|
|
|
|
|
نزیلِ شعر، از بودنِ توست
و از تاویلِ شانههای اشراقی تو
و از تفسیرِ چشمهای سرشار از کلامت
|
|
|
|
|
شهر مدهشان
شهر را یک عسس ویکصد درویش بود
یک عسس بسیار از جمع همکیش بود
روزها چون بگذشت از عمر
|
|
|
|
|
پاییز پر از رنگ، فقط با تو قشنگ است
|
|
|
|
|
تیر مژگانت درون قلب خون بارم نشست
نور امیدی به اندوه دل زارم نشست
باخیال بودن یک لحظه در آغوش تو
|
|
|
|
|
آن حال دلم با تو سراپا خوب است
|
|
|
|
|
تصنیف مرگ ارغوان، با ضجه ی تسبیح غم...
|
|
|
|
|
الا یا ایها الپاییزِ این شعر !
تویی بیتِ خیال انگیزِ این شعر
برایت شد دلم یک مولوی شور
بیا شم
|
|
|
|
|
قاصدک می گوید:
پرِ پروانه اگر می لرزد
چون به پایندگیِ شمع نمی بندد دل
گاهی افراط، ضمادِ یأس است
|
|
|
|
|
دلِ ابری شکست از برقی و بی تاب و سرگردان
شدم باران نشستم روی گلبرگِ گلی الوان
|
|
|
|
|
دلبر شیرین و یار نازنین و مهربان
می درخشد نام تو در قلب و روح و ذهن و جان
|
|
|
|
|
پنجرهام
درختی با میوهی انتظار
|
|
|
|
|
من تنها شاخه این درختم که وعده ی سیب می دهد
|
|
|
|
|
داری بافته از تجسمت در چشمم
تا که نمناک بمانی
نکند در گذر بافتنت ، حس سبزت پاییز
مat
|
|
|
|
|
خنده نشسته برلب
ازدیدن سنجابِ خنده رویی
|
|
|
|
|
✍️ترانه
م.مدهوش❤️🔥
🎧 دکلمه: بانو هستی احمدی💫
|
|
|
|
|
هنوز، تازهای برای من
مثل روزِ اولی که دیدمت
هنوز هم خیالِ من
به یاد تو، جوانه میزند
|
|
|
|
|
دلم افسرده شد از داغ دوری ها چه رنجیده
غضب کردم از این حال پریشانم که غمدیده
|
|
|
|
|
وطن عمریست غمخواری ندارد
کسی با معرفت کاری ندارد
قسم حرفیست در باب تجارت
خداهم دیگراصراری ندارد
|
|
|
|
|
غیر از عبرت ، گنج در دولتسرای دل نبود ..
|
|
|
|
|
ای دل .1 عارفانه
گریه کردی درزدی میخانه رابرهم زدی
در پناه مستی ات پیمانه دلداری نکرد
م_ب_ان
|
|
|
|
|
ویرانه ات را دوست دارم....
|
|
|
|
|
برگرد که در به در شدم با عشقت
|
|
|
|
|
هنر اگر چه آب و نان نمیشود ولی شراب زندگیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
به پاییز سوگند و باد خزان
به خون شفق در سبوی رزان
|
|
|
|
|
مرحـــــــبا پاییز با نــــــو عشق دارد خا نه ات
هرکسی دارد نفس یک با ره شد دـــــیوانه ات
توعروس
|
|
|
|
|
کاش ! آینه نمی گفت که زیبایی تو
نازنین! وسعت زیبایی دنیایی تو
وسعت یاد تو یک خاطره ی بی پایان
|
|
|
|
|
( ازین عالم و این آدم دلم یکباره می گیرد )
|
|
|
|
|
در این شبها عزیزِ قلب تو تنهاست بانو جان
|
|
|
|
|
تنها نمیزارم تورو با این که آغوشت کمه
من خواب میبینم همش دیوونگی هم عالمِ
حالا که قلبت صاف نیس
|
|
|
|
|
تصور کن که در جغرافیا شیراز می رقصید
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۹ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |