هاوایی
خنده نشسته برلب
ازدیدن سنجابِ خنده رویی
کم رو شدم دوباره
ازدیدنِ قُمریِ کم رویی
دلفینِ شاد ، شادی به جانم آورْد
شروع کردم یکریز به بذله گویی
دنیا چنین که وانمود میکنند غم ندارد
مائیم که خشخاش غم را می پاشیم روی دنیا
مگر نمیگویی بهشت پُرشده است ز حوری ؟
پس چرا جای شربت های شیرین ،
چاییِ تلخ پخش میکنی قوری قوری ؟
تمام آنها که عزایشان به دلهای ماست ،
اکنون کنارِ مینویند
کنار گلِ مینا ، بَه بَه چه عطر و بویی
کنارِ ساغر و به دست ، سبویی
کاسبیِ مان شده غم نشینی
مهم دل است که دریا باید باشد
شال و چفیِه فرع است ، مگر بَدَست تیپ کلاه شاپویی ؟
خدا را گذاشتی کنار،
آدم را کرده ای برای خویشتن تابویی
همیشه چندشِ افراط و تفریط !
یه وقتی تابو شده بود ، کابویی
نه حالِ جزغاله شدن خوبست درجهنم
نه تک خوری و التماسِ بهشت وهوایی شدن ،
به نیتِ عشق و،
هوی و هوا ، به ساحلِ هاوایی
ببخشید سایلنت باید کرد ادامه ی این شعر را
زیرا که خیمه اش را پهن کرده کنارِشعرم ،
یه دُگم ، که به تن کرده عبایی
بهمن بیدقی 1402/6/26
درودبرشما جناب بیدقی عزیز
زیباقلم زدید