شنبه ۶ بهمن
اشعار دفتر شعرِ دریای واژه ۱ ( حواصیل خیال ) شاعر طاهر معین
|
|
بر باد رفتهای؟
آتش گرفتهای ؟
|
|
|
|
|
چون کودک وحشت زدهی بازی دوران
هر گوشه که گفتند نشینید ، نشستیم
|
|
|
|
|
شب دشنههای پنهان، شب سینههای پاره
شب زخمهای عریان، شب وحشتی دوباره
|
|
|
|
|
ترسی ندارد ای دل ، این ظلمت شبانه
کز ماه گُر گرفته ، آتش کشد زبانه
|
|
|
|
|
در ازل؛
پیش پای پاییز ،
خون خورشید در ایوان افق ریختهاند ...
|
|
|
|
|
به آن بیکسی کز سر احتیاج
کند دین و ناموس خود را حراج
|
|
|
|
|
به پاییز سوگند و باد خزان
به خون شفق در سبوی رزان
|
|
|
|
|
بلبلی با فریاد ، ناگهانی سر داد ، روی شاخه تاکی
در شبی بارانی ، از غم پنهانی ، نالهی غ
|
|
|
|
|
ای شاه شعر نغز در دیوان افلاک !
سر دفتر کُل جهانِ آفرینش
|
|
|
|
|
اگر به شام سیه روزی ، نخورده بر دلتان خنجر
ز خود نشانه نمییابید ، به واژه واژهی این دفتر
|
|
|
|
|
بدان شراب آتشین ، ببر بخواب آتشین
ز دل به آب آتشین ، غبار کهنه میرود
|
|
|
|
|
انتظار دل فزون ، شد ز انتظار دل
اختیار دل برون ، شد ز اختیار دل
|
|
|
|
|
ای دل تو یک سو میبری ، مستی به سوی دیگری
ترسان از این مستی گری ، دیوانه بگریزد ز ما
|
|
|
|
|
میش دل از حادثه جا خورده است
بیخبری ، سیب حوا خورده است
|
|
|
|
|
ما هم از دردی کشان کوی رندان بودهایم
مستی و بد مستی لاف و حقیقی دیدهایم!
|
|
|
|
|
گندمی سود پدر شد دستکم
ناخلف بودیم به جو نفروختیم
|
|
|
|
|
گوشهای از بامداد ، سالن ارکستر باد
سمفونی رود و سار ، با کر سهره ، هزار
|
|
|
|
|
چهچهی چلچله ، سمفونی فاخته
در چمن و صحن باغ ، غلغله انداخته
|
|
|
|
|
سر سلسلهی مردان ، در حلقهی نامردان
آزاده کم آورده ، دیوانه نمیخواهد
|
|
|
|
|
همه بدبختی ما داعیهی دینداریست
سبب فاجعهها ، فاجعه ساز است هنوز
|
|
|
|
|
برگرد نمان ، دوباره برگرد
برگرد ، نمانده چاره ، برگرد
|
|
|
|
|
بُوَد از کنج سینه دل ، گریزان
چنان کولیِ از منزل گریزان
|
|
|
|
|
دوباره قلعه کهن ، طلسم شد به نام شب
که باز شهر آرزو ، قُرُق شود تمام شب
|
|
|
|
|
میش دل در سرزمین گرگهاست
گرگ و میش شب کمین گرگهاست
|
|
|
|
|
آه که دیریست که شد کوه بر
دوش مسیح دل چلیپای غم
|
|
|
|
|
به سینمای این خزان ، به پرده پرده ماه آن
معین ببین نمایش ، دو روز عمر رفته رفته را
|
|
|
|
|
غم آنگونه برده دل از هوش خویش
که باید گذشت از سیاووش خویش
|
|
|
|
|
بی اختیار در طلب اختیار خویش این اختیار نیست که در اختیار نیست
|
|
|
|
|
بر که نیلوفری زیستگاه روشنی ست
نقره کوب ابرها در تلألوها عیان
|
|
|
|
|
در این دریای طوفانی که خواب امشب آشفته
در این سو بخت ما یاران در این آشفتگی خفته
چراغ ساحلی خاموش
|
|
|
|
|
راه پر حادثه ای ، حادثه جو می خواهد
زانکه وامانده در آن ، مرد رهی نیست که نیست
|
|
|
|
|
ناخواسته شهریار بودن
در چاره گری دچار بودن
|
|
|
|
|
ریزش آیه ی بارش بر سر مردم ده
قدح لاله پر از باران است
|
|
|
|
|
بنویس انشای غزلفریاد بنویس
بنویس جانا هر چه بادا باد بنویس
|
|
|
|
|
این چاک چاک تن که به خاک اوفتاده است
طومار کبریاست چرا سر گشاده است
|
|
|
|
|
این داستان دردیست از غصه قصه لبریز
این روزگار مردیست از عمق روزگاران
|
|
|
|
|
فریاد ره کجاست ز هر چهار سو گذشت
مقصد به کربلاست ز هر شش جهت مسیر
|
|
|
|
|
یک رنگ به یک رنگی برزنگی برزنگی
نزدیکی فرسنگی از رنگ به بی رنگی
|
|
|
|
|
نامت کهن مرزا ناموس تاریخ است
خاموشی نامت کابوس تاریخ است
|
|
|