محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
شنبه 29 ارديبهشت 1403
11 ذو القعدة 1445
ولادت حضرت امام رضا عليه السلام، 148 هـ ق Saturday 18 May 2024
روز جهاني موزه و ميراث فرهنگي
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
شنبه ۲۹ ارديبهشت
ای دل غم پرست من نای نماند ناله را
سوز جگر بیان کند داغ هزار ساله را
کمان و تیر صیادان کجا در کار می آید
ز بس آهوی سرگردان به این گلزار می آید
مُرغِ دلِ من همیشه در زندان است
در چهره من غُبار غَم پنهان است
حالم به مثابه ساحلی طوفانی
با این
ای تو جانا ، چون نسیم ازاد بودن ، حقِ ماست ،
من متعهد ام که چون تو به زخم زحمتکشان
بین آن صورت مصمم تا
چهره ی آخرش تفاوت بود
و من روزی تورا پیدا خواهم کرد
گاهی در نغمه های بهار و پاییز
گاهی در شعر و غزل
گاهی در پچ پچ با
یک نفر دارد مرا با خود به ...
سه پایه جور شد
روی اجاق از بهر طباخان
خداوندا مبادا دیگ ملت خالی از آشی
آصف
ای وطــن می خـواهمـت آبــادتـــر
هموطـــن را ای وطـن دلشـــادتــر
بر مزارم گر می آیید از وفا کاری کنید!
هزار سال هم که از رفتنت بُگذرد
من باز هم با شنیدن صدای سوت قطار
دل آشوبه می گیرم...!!
برای من که همزاد غروبم
غروب احساس دل تنگى ندارد
غم سرخى كه اطرافش نشسته
به عمق چشم هايم مى
"عشق" ،،،
کلامیست، جاری در نگاه،،
نه بر زبان!
چشم هایم را به دنیا بسته ام
کن رهایم زندگانی ، خسته ام
اي پسـرا ، دَم زِ عدالت بزن
سكه ي نامت ، به صداقت بزن
رتبه و آن حُ
و ما کاج های بلند ایران هستیم
برای وطن دستای سبزی تا خدا هستیم
میخواهم خدایی که تورا آفریده ببوسم ...
راستی گفتی خدایت کجاست ؟
نزدیک به رگ گردنت بانو ؟
سیدفاخ
نقش خیال دوست به دل جاگذاشته
دیدی دروغ بود
آن اشکها که برایم تو ریختی
آن......
تو به اشک اجازه دادی توی چشم من بشینه
تا غرورمو شکستم گفتی عاشقی همینه
گفتی اما دل ندادی گفتی اما
خداونـدا ، دلـم از غصه تنگ است
چرا دنيـا به من در حال جنگ است
در اين دني
سوختیم در این مهلکه هرچند کسی آب نشد
ای زندگی این بَطنِ پر از خونِ توسیراب نشد؟
دیشب همه اش ثانیه بر دار کشیدم
دلتنگ خودم بودم و سیگار کشیدم
سُر می رود خیالش
در قهوه ای که سالهاست تلخ می نوشم
من غرق شدم،غرق در اعماق نگاهت
شبی که تا سحر بیدار ماندم
دل خود را خودم آری شکاندم
به یاد خاطرات و شعرهایم
غزل ها بر دل زخمی ب
تش یادت بلازه ،مو چو هیزم
تو شعله ایکشی ،مو ابریزم
قشنگی،سرخوشی ،طالع بلندی
هما بختی که ری شون
جمعیتی دیدم به یک سویی میرفتن
همه هدیه هایی به دستی گرفتن
بعضیها شاد و دیگری به مشتاق
میگفتن کی م
من و نخجیر سیاست ؟؟
هرگز !!!
از فرط عاشقی که دگر جان تن نداشت
در را خدا جان پدر را رها بکرد
با تو در شعرم جهانی ویژه تر ایجاد شد
هر چه بر می خیزم از این خاک می افتم به خاک
تا کشم پر جانب افلاک می افتم به خاک
ایام خوش کودکی ام همدمِ رَز بود
ادراکِ من از بود وعدم عالمِ رَز بود
رَز، عرصۀ بی مرزِ دل آسودگی م
دلنوشته_اهورایی(بغض بی گریه)
یه بغض بی گریه منو
می کشونه تا به جنون
بغضی که با یه آه سرد
ق
درد میکشم ازقلبی که جز تو نتوانست از آن کسی شود
ای خنده ی تو نسخه ی درمان دلم
مرگ حتی از خدا به ما نزدیک تر است
عارفان دین و مذهب های دیگر نیز هم
حضرت معصومه ی مارا زیارت میکنند
یارب به لقاء خویش بی تابم کن
تا صبح دم وصال بی خوابم کن
به گوشم شب بیقراری
سخن های مستانه گفتی و رفتی
نیا از همه بریدم من
بخاطرت
دیگه نمیخوام عشق من
کنارت
دیگه از بحث با تو
دیگه من بریدم
فقط نمی
به ساحل اید این کشتی اگر چه نا خدا خواب
است
بین دین با دل بسی جنگ است بر پا چاره کو؟
بیدار میشویم در خستگیه فرو خورده ی زمان
در تنگنای گمشده ی آغوشی که بی دردمان میکرد
رنج میکشیم
و
تندیس آفتاب از آن توست
در قالب کوتاه ترین غزلِ نوبهار
تا امتداد بیدرنگیِ آرزو...
فرياد من ازدنياست،وَز مردم چون شيّاد
زآن مردم چون شيّاد، آماده بُود بيداد
از حيله
این آهو به میل خود ، شکارمن شود ، اگر شود چه شود!
خواست من ، همه ی خواهش او شود ، اگر شود چه شود!
منم که ، بهشتِ خودم را میسازم
در بحث خلفاء گویند که علی خلیفه چهارم است
که چه ستیزی بین شیعی وسنی در میان است
من گویم نه چهارم
شفای امراض معراجمان
تنها با اشک حلقه خانقاه التیام مییابند.
I come from a valley called blue ...
رفتنت دیگر برایم جای انکاری نذاشت
از این خاموشی فریاد، سیرم
در این فریاد خاموشی اسیرم
میان بغضِ بی فریادِ بر دار
سر یک دارِ بغض آلو
علت گشنگی که پارگی جیب نبود
چاره حرص وهوس خوردن یک سیب نبود
عهدوپیمان قدیم بادل وجان دوخته بود
در مسلک لوطی سرشت امری مهمـّست ؛ ابتدا :
فـحّاشی و چاقوکشی جرمست و ممنوع و خطا
میتراشم درخت شعرم را/تا بسازم دو دست و ده انگشت
مینویسن این اهالی
نامه هایی سرد و خالی
سر و دل هاشون پُر از درد
تو مسیرِ بی خیالی
میرسونه نام
چون قاصدکی همسفر باد شدم
از خاطره ای دوباره فریاد شدم
در قاعده ی عبور از حادثه ها
آن حادثه ای که
کم بکن با مهربانی ها مرا دلبسته تر
آنگاه که تاریکی شب, شهر را فرا می گیرد!
آنگاه که تاریکی شب شهر را فرا می گیرد، آنگاه که شهر لبریز ا
خون جاری شده در رگهایم
همانند شوکران تلخ
در گلویم ریخته می شود
خورشید می آید و ماه می رود""انگار در شعرم کسی راه می رود
شاعری بایدبه جای مردمت گویی سخن
گرنمی گویی زبان بایدزحلقومت برید
ای صوفی خموش ...به چه می اندیشی
مجموع ۱۲۴۱۴۴ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک