تک بیتی که پدر بعضی وقتها به عنوان نصیحت شاید برایمان میخواند
بیتی از یک شاعر خوش سخن انگیزه ای شد تا این شعر رابسرایم
این بیت زیبا
(قلم گفتا: که من شاه جهانم
قلمزن رابه نعمت می رسانم)
یادشاعر سراینده اش بخیر که دقیقا نمیدانم کیست چون یکبار سعدی وبار دیگر شاعران دیگر را سراینده اش دانسته اندفخرالدین عراقی همدانی کمیجان ویا ...اگه منبع موثق را اطلاع دارین ،لطفا بنده را درجریان بگذارین
ویادپدرم که این شعر را برایمان می خواند🌺
درس قلم
کودکی آمد به تنگ ازمشق شب
هرچه دردل بودگله آورد به لب
ازچه سوداین کاغذو رنگ وقلم
کله ام سنگین نمود ، دل پر الم
ازنوشتن شب،روزمن راچه سود
این قلم، تاحال کدامین درگشود
دست من خسته شدازظلمش دگر
تابِ من از پای گذشت تابیخ سر
بازیهای روز وشب ، من رابخوان
این قلم را خود ز کوی ما بران
لعبتی گرفت به دست کودک خُرد
چون قلم را به زمین سرد سپرد
قلم آمد به سخن از فعل خام
گفت: هیچ عاقل نراند ما را زبام
شاه جهانی که گویند ،طفل منم!
من قلمدان ها که نعمت می دهم
انجمنهابودکه یک جوعلم نداشت
مزرع سبزش ، وجودِمن بکاشت
بس خزاین پُر نمود از خوان من
او بلند شد ، سر بلندیش آن من
بود بسیار فقر برقومی ز خاک
بر زمین ننشست این فطرت پاک
چون که آن قوم از الف آگه نمود
توشه ای را بهر آتی شان گشود
این قلم آموخت راه ورسم کار
بس بزرگ کرد شاگردها، آموزگار
مشق شب را درزمان باجان بخر
چونکه رشدش دادی بازارش ببر
چه خریدار ها که دارد علم تو
این طلب می کند امروز حلم تو
این قلم چوجانِ شیرین نیک دان
جان وجسم رامیدهد یک عُمرنان
🖊📖: عادلی شهریور۸۹