سه شنبه ۱۵ خرداد
|
|
این ماهرویِ صاعقه خو دلبرِ من است ...
|
|
|
|
|
بر سیگاری مراقبه کردم
که سوختن را هدیه ی خدا می پنداشت
|
|
|
|
|
- دلیرانِ وطن
- در عرصه ی کُشتی
-
|
|
|
|
|
ای صوفی ...گاهی مرگ هم شوخی می کند
|
|
|
|
|
من به ترازوی دل ان نازِ تو را می کشم ،
حسرتِ یک لحظه ی اوازِ تو را می کشم .
|
|
|
|
|
مادرم تو خوشبو تر از هر گلی
|
|
|
|
|
این جهان آن کوی و ما در عبور
پُر کند چشم طمع را خاک گور
|
|
|
|
|
نشین هی نگو چوب خطت پره
یکی هی داره حقتو میخوره
نگو حقت از زندگی این نیست
بجز مردنت هیچی تضمین نی
|
|
|
|
|
آتش عشق
از آتش عشقی که بود برجانت خبری نیست
از گرمی شانه های مهربانت اثری نیست
بر شب
|
|
|
|
|
ای کاش بهشتی که منش وَعدِه بُدَم
همچون من مفتن که یه بازندِه بُدَم
آشوب شود این دل او وقت سحر
چون
|
|
|
|
|
امنترین جای جهان،
شانههای "تو" بود...
|
|
|
|
|
میشود ماه شبم! در بغلم بنشینی؟
|
|
|
|
|
خط به خط؛
برای تو میگریم...
|
|
|
|
|
آنکه می خواند مرا گویم تویی
آنچه می دانی زمن جانم تویی
زندگی را نوبت هم بودن است
اما ما قرارمان ب
|
|
|
|
|
آهو از خورده شدن
می تازد
و پلنگ از گرسنه نماندن
و هر صادقانه را
زندگی میکنند
|
|
|
|
|
خداوندا به قلبم بوسه ای زن...
|
|
|
|
|
و من هر شب عکس تو را میبینم
و می ترسم...
از تمام ناگفته هایی که هر شب برایم بیشتر رنگ می بازند
|
|
|
|
|
گـر حسن اين نـكته بفهميـد و گفت
غنچه صفت ، راز دلـش بر شكفت
اي تـو خـداوند
|
|
|
|
|
گل های شهر بدون بارون
بدون حتی قطره آبی
ریشه ها دیگه جونی ندارن
آرزوها هم شدن سرابی
|
|
|
|
|
وقتی پرت شدی زآن بُرج
کاش نمی مُردی تو از ترس
چونکه برکوهی زپرنیان و پَر
فرود آمدی ،
تن ات سالم
|
|
|
|
|
آن طرف یک واقعه
این طرف هم دگری
طبق ارزش هایمان
ما هم اکنون داوریم
|
|
|
|
|
هر کدام از ما به نوعی باخت داده
چه آن بیماری که بود چشم انتطار چه آن مجن
|
|
|
|
|
جنون ، جنون ِ عجیبی که همنشین من است
مکش به شیطنتی که تورا قرین من است
به کفر می بردم چشم تو چ
|
|
|
|
|
ای کمان ابرو که شبها می زنی بیرون چو ماه
در کمین کیستی اینگونه با تیر نگاه
|
|
|
|
|
زادگاهم روی دوش دشت های تشنه بود
|
|
|
|
|
می تواند
به هزار و یک دلیل
قصه گوی شب های زندگی باشد
|
|
|
|
|
ماهی در تابه می خندد
چرا که از دریا گذشته است
باد را به سخره گرفته اند چه کسانی!
|
|
|
|
|
و درخت سیب را به جفا آزردیم ...
|
|
|
|
|
جای منو تو خالیست در کوچه های باران
پشت تمام غم ها آن سوی رود و پرچین
|
|
|
|
|
شیداییات از چشمهای نافذت پیداست
|
|
|
|
|
سفره را پهن کردم!
برکت در پشقاب ها متولد شد!
|
|
|
|
|
برای رسیدن به تو
باران
...
|
|
|
|
|
پیکری صد پاره دارم دستهایی غرق خون
داغ دل گل کرده خون آلاله های واژگون
|
|
|
|
|
سرو سیمینی که گیرد خرمی از آب دیده
صرف سرمستی نماید تلخی خوناب دیده
دردها زاید ز عشق و سوزها
|
|
|
|
|
بی تو آبستنی پر از هیچم
مضربی صفر مانده درامّا
روی کاغذ جنون میبارم
بی کسی را چشیده ای آیا؟
|
|
|
|
|
ای ره گذر عشق تو از کوچه ی مخروبه ی ماهم گذر ی کن
|
|
|
|
|
دوستت دارم اگر باز جوابی ندهی...
|
|
|
|
|
یک یکِ این رنج ها
خنده های فرداست
|
|
|
|
|
خدايا تو بـر دين و ايمان ، مبينـي
نـباشد مرا فكر و درك و يقينـي
ه
|
|
|
|
|
دوست می دارم تورا جوری دگر
از تمـام آنچه دارم ،دوست تر
...
|
|
|
|
|
🍂🍁ای خزان ، مثل منی ، خوب تو را می فهمم.
|
|
|
|
|
هبوط آدم ام از بهشت پروردگارم بگو
|
|
|
|
|
شبی بی تاب دیدم ماه خود را
|
|
|
|
|
چو گرفتی بدست اره تیز
نبر از بن درخت ها هرگز
تومکن خانه بر کسی ویران
|
|
|
|
|
یه نگاهی هم به پاهای خسته بکن
دیگه رمق نداره ادامه بده
بیا و به هر کی که دوست داری بیا
جواب بغضی
|
|
|
|
|
خسته شدم
خسته شدم از بس که جانان تو بودم
در به در هر سرا و بی سامان
|
|
|
|
|
چشم هایت را ببند و چشم دل را باز کن
در دلت حال و هوای یک سفر آغاز کن
یک سفر در شهر مشهد یک زیا
|
|
|
|
|
بی تو با طعنه ی سرمای زمستان چکنم
|
|
|
|
|
این جهان درچنگ دژخیمان شده
گیرِیک مشت اَبْله و نادان شده...
|
|
|
|
|
مرگ سهراب جوان در گوشه ی دیوار ها
|
|
|
|
|
در شأن شما نیست اگر این غزل من
باید که بیایید به سمت بغل من
آهسته مرا لمس کنید و بپذیرید
تا کم شو
|
|
|
|
|
در من زنیست،
--پُر از جنون!
|
|
|
|
|
به گمانم گیر کرده،ست؛
--شب،
به موهای سیاهت!
|
|
|
|
|
انتظار باید کشید طعم عشق را چشید
|
|
|
|
|
آن برگ خشکیده افتاد از درخت امّا چه سود
دیشب که مادر بزرگم رفت ، باران باریده بود
|
|
|
|
|
افتاده از انیم ، که در دامِ تو مانیم ،
|
|
|
|
|
رازِ عشقت برمَلا شد، نیست درمان و دوا
|
|
|
|
|
گلدان که شکست، بیبی از خواب پرید...
|
|
|
|
|
قلب تو
یه جای دیگه است
آغوشت توی آغوش من
من از تو چشمات میخونم
حرف های
اون دلت رو
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۳۴ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |