يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
|
|
غبار خاطر ما را ...............
|
|
|
|
|
چین پیشانی ما لایه ای از دیوارست
مردگانند در این لایه که صیاد نهاد
|
|
|
|
|
ای که از سر کوچه ی خیالم در گذری
کمی درنگ کن
شعر بی بهانه نوشته نمیشود
|
|
|
|
|
خاک وجودم ای بسا باشد براه رفتگر
|
|
|
|
|
عشق کاری چون مسیحا میکند
قلب را در سینه احیا میکند
|
|
|
|
|
رنگ از رویم اگر پریده ...
|
|
|
|
|
عشق اولین دانه ای که رویئد و هر گز خشک نشد
|
|
|
|
|
روزی ازم پرسید
چرا دوستم داری؟
گفتم اگر روزی برای دوست داشتن
دلیل پیدا کنم،
از آن روز
دیگر کسی
|
|
|
|
|
امشب برای دیدن رویت دعا کنم
|
|
|
|
|
خدا یا قسم نام بی نامی ات
به دریای پُرفضل رحمانی ات
به تعظیم تو آدم واِنس و جِن
که در
|
|
|
|
|
اي فريبا مهلقا شيرين سخن
اي لبانت انگبين، شكّر شكن
اي دهانت پُر ز مرواريد اصل
گيسوانت چون پلي در
|
|
|
|
|
با ایاز عشق، رقصان
در شراب یاد، غلتان
بهار دل،
سرشار زِ باران
...و آسمان خرَد،
سبدْ سبد، گلبا
|
|
|
|
|
من نخلم و سر را جان در ریشه شدن دارم
در قصر خودم شیرین دور از همه زندانم.
|
|
|
|
|
توی صورتش دیگه سیلی نزن
سر مادرم داد نکش بسه ته
از این زهر ماری کشیدی بازم
بگو بینم اون باز چیه د
|
|
|
|
|
وعده یمان
امشب
همان لحظه که
عقربه ی بزرگ دلتنگی
بر روی
عقربه ی کوچک تنهایی می نشیند
|
|
|
|
|
پائیـز و بارانی که میبارد به آرامـی...
|
|
|
|
|
عطر اسپند از مشامم میرسد تا استخوان
میپرد امواج رویا از دکل های سرم
|
|
|
|
|
اگر در آزمون دل، مرا خطاب می کنند
تو پرسش یگانه ای که انتخاب می شود
|
|
|
|
|
عنکبوتی شده ام برای خود....
|
|
|
|
|
سطر به سطر زندگی من شعری ست
|
|
|
|
|
باز میعـــادگهء ما و تو در آتش و خون
میرسد باز رهء ما و تو در آتش و خون
|
|
|
|
|
اگر بر هوا پری ، مگسی باشی
و اگر بر روی آب روی، خسی باشی
دلی به دست آر تا کسی باشی.
|
|
|
|
|
از بخت سیه کار فلک ناله کنیم چند
|
|
|
|
|
صحبت از عشق شد و . . .
ناله ی پردرد شدیم!
|
|
|
|
|
دیدی؟
عجب حکایتی دارد
عبادت می شود
همان مکیدن لب هایت.!!
|
|
|
|
|
لحظه رفتن ،لبانت طعم دلتنگی گرفت
ساعت برگشتنت ای کاش خواب افتاده بود
|
|
|
|
|
به راهِ زندگي خوب و بدَش را امتحان كردم
گَهي در راهِ حقّ و گاه در راهِ خطا بودم
|
|
|
|
|
همچو آن یغمای نیشابوریم که بعد خود//
متصل مرهون لطف و طرح استانداریم
|
|
|
|
|
درّه درّه ی خالی دستان تو
دعوت بود به عقل
امّا
برکه برکه ی امید
برق آیینه ی جنون
به چ
|
|
|
|
|
پری از رفتن خالی از ارزو ها...
|
|
|
|
|
نه که مشکل همه از فهم تو باشد اصلا
همهی شهر مرا دید و نفهمید تو را
|
|
|
|
|
غمگین ، غزلی خواند، دلم یاد تو افتاد
|
|
|
|
|
تو که می دانستی
دل من می شکند
|
|
|
|
|
گم می شود اشکهایم
در حجم باران
آن هنگام که در تو خلاصه میشوم....
|
|
|
|
|
مرا دریاب
مرا دریاب در مرداب...
تو ای اشناترین نا اشنایم
مرا دریاب..
نگاهم خیره مانده بر گذر گاه
|
|
|
|
|
از تمامی تمامِ بر باد رفته ها
|
|
|
|
|
ناله ام ز ناراضیِ ســـــــــــرورم
بود کاین جان وخرد پـــرورم
منم مطلب صــفت این چـــند
که چنیـ
|
|
|
|
|
مرا
نه شاعر بدان، نه ماهر؛
من
پژواک دردهای مردمانم؛
بارانم؛
کریمانه
میبارم بر هر جان
حتّی گر
|
|
|
|
|
سینه ریزت با زمرّد های آبی دلکش ست ..
|
|
|
|
|
انگشت نما گشتم در واله و شیدایی
بین نرگسِ فتّانت آورده چه رسوایی
|
|
|
|
|
امشب دلِ پر ز غصه ای دارم از دوری تو شب به سحر بیدارم
آشوبم و دریایی پر از موج شدم چون مرده ی سی سا
|
|
|
|
|
خجالتی ترین پسر محل بودم...
|
|
|
|
|
و فقط چشم به چشمان تو بستم....
|
|
|
|
|
در این دود و دم تهران، جوانی در پی کارم
برای بودن و ماندن، هزاران آرزو دارم
|
|
|
|
|
تا اینکه
آمد ابری از دوردست ها
|
|
|
|
|
از مرور برگهای سر رسید
بازهم شهریوری دیگررسید
آخرین آنات ازخمس نخست
موعد میلادم از مادر رسید
پا
|
|
|
|
|
قدم گاهِ تو ، غرق گل می شود...
|
|
|
|
|
بودنت غنیمتی است برایم
از آن غنیمت های پشت خاکریز
که دلگرم میشوی به داشتنش
اما کافیست
لح
|
|
|
|
|
صهود بر کوچکترین چروکهای
بلندترین قله های متروک
برای تنبه روح
|
|
|
|
|
تو داسي ، طاقي ، ابرويي جمالي
تو نامي ، جامي ، اكمال الكمالي
|
|
|
|
|
آن روز که عشق از آسمان می بارید
|
|
|
|
|
غروب از پشت موهایت دیدن داد
|
|
|
|
|
باند بازي براي بدست اوردنت كم است
سياهچال شد اين دلم ميزبان غم است
|
|
|
|
|
راز تو چون تیر تو اندر کمانت سوی توست
|
|
|
|
|
از روز ازل ساقه ی ما سوخت و اینک
تنهـــــــا ورق دفتر ِگل ،رنگ خزا
|
|
|
|
|
هیچ کس مثل تو بیچاره دلم را نشکست ..
|
|
|
|
|
شهر را بویی شبیه بوی نیلوفر گرفت
|
|
|
|
|
با قید وثیقه هایمان آزادیم...!
|
|
|
|
|
رفتی و پاییزی ترین ایّام حاصل شد
وحشی ترین امواج دریا سهم ساحل شد
|
|
|
|
|
تا برون گشتم ز مسجد کفشهای من نبود
پای عریان تارسیدم خانه پایم شد کبود
|
|
|
|
|
نیمه شب دزدی در آمد خانه ایی//
خانه ایی پر رونق و افسانه ایی
|
|
|
|
|
باید که سوخت در آتش سوزان تو
به دیدن، آتش احساس نمی شود
هرچند تلخ است معمای این حیات
خاک بی رَ
|
|
|
|
|
خيال تو شبي با دل من همخانه شد تو نبودي و نديدي دل من ويرانه شد
از تمناي وجودت اين دل خانه خراب مثل
|
|
|
|
|
تلخی کلامت را
سردی نگاهت را
خریده ام به جان
گرم و شیرین
گریزی ندارند
خواهندگان عسل
از ستیغ کوه
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۶۵ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |