جمعه ۲ آذر
کودکِ پائیز شعری از نوید خوشنام
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۵ ۱۵:۵۰ شماره ثبت ۴۹۸۳۱
بازدید : ۷۵۸ | نظرات : ۱۹
|
آخرین اشعار ناب نوید خوشنام
|
پاییز و بارانی که میبارد به آرامی
در دستِ کودک لالهای خوش رنگ میپوسد
بیرون زده از کفشها انگشتِ بیجانی
انگشت زخمی را زمین بیوقفه میبوسد
هـا کرد سرمای تنش را بین دستانش
شهری که در آن زندهها از زندگی سیرند
ماشین به ماشین میرود آزرده و خسته
چون لالههای سرخ را از او نمیگیرند
ترس از سکانس رو به تکراری که میآید
این بار هم او مانده و گلهای پژمرده
هاشورِ تاول بر تنش یادآوری میکرد
درد کمربندی که دیشب از پدر خورده
دیگر هوا تاریک و باران تندتر می شد
او همچنان با گریه سمت شیشهها میرفت
دندان به هم میخورد، میلرزید، سردش بود
شاید که عیسی بود و باید تا خدا میرفت
ساعت ده شب بود و شهر از ساکنین خالی
با ناامیدی، گامهایش را به سمتی برد
یک کودک شش ساله در بن بست شهری سرد
تردید در چشمانِ بیخوابش ورق میخورد
دیشب به روی نیمکت آن روبه رو خوابید
امروز جانی در تنِ بیجان کودک نیست
عیسای شش ساله به دیدار خدا رفته
من ماندهام تکلیف عیساهای بعدی چیست..!
نویـد خوشـنامـ
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و پرمحتوا و پر از احساس بود شعرتان
قلمتان تواناتر