مردِ شاعر یعنی جنگِ خدا با خودش
جنگِ خدا با قوانینِ خودش
درست همانجا که خدا مَرد را قوی و تنومند و نابودگر آفرید و
زن را لطیف و آسیبپذیر
مردِ شاعر دنیا آمد
تا خطِ بطلانی بر نظمها باشد و
بشود آسیبپذیرترین تنومندی
که میتواند بِگـِرید و بگریاند
مـردِ شاعر آن روزی بدنیا آمد
که آدم بخاطر عشقش به معمولیترین حـَوا
از درختی سیب چید
و نمیدانست که سیب مالِ باغِ همسایه بوده
و نمیدانست باید تقاصِ عشق را
با تبعیدی همیشگی به برهوتی فانی با غـمهایی نامیرا
بپردازد
اما آدم
آنقدر از دیوانگیاش خوشحال بود
که هنوز که هنوز است بچههاش
-دیگر مردانِ شاعرِ تاریخ-
سیبها و گلها و گندمها میدزدند و
شادیهای جاودان و عمرها تباه میکنند و
خندانند و میروند و میچرخند و تکثیر میشوند و
زندگانی میگذرانند و به پایان میرسانند
مردانِ شاعر عمیق میبوسند
مـردِ شاعر روزی بدنیا آمد که خـدا
از انسانهای عاقل و مختاری که
عقلشان عافیتطلبی میپردازد و
اختیارشان عافیت انتخاب میکند
خسته شد
و اراده کرد که دنیا را برای همه
-از جمله خودش-
زیباتر کند
و نمیدانست که مردانِ شاعر
دنیا را با به کول گرفتنِ همهٔ غـمهاش زیباتر میکنند
خدا نمیدانست مردانِ شاعر درخت نیستند
چشمههایی محدودند
که همان ابتدای بریده شدنِ بند ناف
سرریز شدهاند و
از سر ریزِشان خیلیها را
-از جمله خدا را-
سـبـز کردهاند و
کسی نمیبیند دست و پای آنها را در زندگانیِ زمین
و نمیشنود صدای آنها را
در حدِ فاصلِ برخوردِ دو قطرهٔ باران با زمین
و لابهلای گفتگوی دو دانه ماسهبادیِ عاشقِ معلق در هوا
مردانِ شاعر عجیب میبوسند
مثلِ بوسهٔ آخرِ مادری بر جنازهٔ فرزندِ شهیدش بالای گور
همانقدر باوقار
همانقدر ایستا
همانقدر محکم
با چشمانی بسته
مردانِ شاعر مثل خدا میبوسند
آنها
خدا را شکست میدهند
نوید خوشنام پنجشنبه 21 اردیهشت 96
خیلی زیبا بود
این تناقض بین خشن بودن و لطافت در یک مرد شاعر
عالی بود