سه شنبه ۲۲ خرداد
|
|
دلدار ما در خانه دارد آب را
لیکن پسندد غوطه درگرداب را
جامی شراب ناب در بَر دارد
|
|
|
|
|
*این مثنوی خطاب به مردم نجیب و مظلوم افغانستان سروده شده است که در زبان و فرهنگ و برخی صفات و خصوصیا
|
|
|
|
|
من عاشق لعل توام ای در درخشان
از پرده برون آی و کمی زلف بیفشان
|
|
|
|
|
يوسف اينجا حرم امن زليخاست بيا
اين ندا از شكم مادر حواست بيا
|
|
|
|
|
خداوند
ابراهیم را
با آتش نمرود آزمود...
|
|
|
|
|
تا تو را دیدم که تنها می روی / پر شدم از التهابی ناتمام ...
|
|
|
|
|
زندگانی انتخابی بیش در اندیشه نیست ..
|
|
|
|
|
عزیزان من دلی دیوانه دارم
همیشه حالتی مستانه دارم
|
|
|
|
|
ای غرّه تو گر صاحبِ افلاک شوی
سلطانِ جهان مالکِ املاک شوی
|
|
|
|
|
گرمترین ماه سال است
و دستان من سرد.....
|
|
|
|
|
بیا مادر
تو ای تنها رفیق روزهای سخت و...
|
|
|
|
|
الا ای خالق آدم،تماشا کن جهانت را...
|
|
|
|
|
در نكوهش چپاول بيتالمال...
|
|
|
|
|
با دل شده درگیر، خیالِ نگهِ تو
دوری و تمنّایِ دلم رویِ مهِ تو
|
|
|
|
|
دیشب زیر باران بودیم
منو عشق و بانو
مهمان اسمان بودیم
|
|
|
|
|
هر روز در خیابان ها
فکر های لذیذی
زیر دندان ها خرد می شود...
|
|
|
|
|
حکایت زبس گفته اند مردمان نکو
که آثارخود مانده در دهرفانی درودی بگو
|
|
|
|
|
یه محکومی به اعدامم می فهمی
من آدم کشتم این جرم کمی نیس
درسته اون خیانت کرده امــا
واسه کارم دلیل
|
|
|
|
|
در انتطار جواب برای وصال یار.
|
|
|
|
|
بدان عاشق کشی این رسم دنیاست
|
|
|
|
|
شدم مدهوش مه رویی که مهرش در دل و جانم
خوشم از دیدن رویش ، از او در بند و زندانم
|
|
|
|
|
آه از شکوه ی گوزن پیر .......
|
|
|
|
|
آن كه شد بيمارِ تو، بيمار مي داند كه چیست
آتشِ عشقِ دلی تب دار مي داند که چيست
|
|
|
|
|
پُرسـیدی و،گفتـیم بَلی، عشق تویی تو.......
|
|
|
|
|
فرش است فیض هر دو جهان در صفای دل....
|
|
|
|
|
بستر محراب را ذکر ریا پر کرده است ..
|
|
|
|
|
وقتی هوای شهر بی اندازه مسموم است
وقتی پیام قاصدک ها وعده ای شوم است
|
|
|
|
|
گره گره گلوی من ....
دریغ و غم نشسته است................
|
|
|
|
|
مژده ای دیگر رسید ای عاشقان غوغا کنید
|
|
|
|
|
اشکی فشانده ام من ، اشکی زقلب عاشق
برگونه های خیسی ، خیس از تب شبانه !
|
|
|
|
|
دگر هیچ کس برای خودم مرا نمیخواهد...
|
|
|
|
|
دوش با بوی خوشی باد صبا آمد و رفت
یار گویا به سرش روسری و شال نداشت
|
|
|
|
|
ای بی پرنده ترین شهر شهرمن
که آسمان تو را سنگ چین کرده اند
و بین دو رویش واژه از دهانت
چند قرن ت
|
|
|
|
|
کوچکتر که بودیم
درخت و سیب و خورشید می کشید
دفتر کاهی ام مست می شد
از عطر سیب و بهار نارنج...
|
|
|
|
|
آخرین خاطره ی بوسه هایت را
سالهاست از حافظه ی لب هایم
پاک کرده ام ...
اما گردوهای
|
|
|
|
|
گر همت آب دادنت نیست
این دانه زمین نهادنت چیست
|
|
|
|
|
به نام او که اوست
نشسته ام
و کنجکاو درون خویش را نظاره میکنم
نظاره می کنم که در عبث به انتهای خ
|
|
|
|
|
بابامم حافظه ش توی جنگ گم شده
هنوز تو خیال پشت رگبارشه
اگه ترکشا تو سرش راه برن
رگای سرش ممکنه پا
|
|
|
|
|
بن مایه هنجار من امروز به هم ریخت
بدترشده افکار من امروز به هم ریخت
حسرت به دلم ماند ،بیایی بنشی
|
|
|
|
|
آغوش گشود.. دم نزد.. تیر رسید
|
|
|
|
|
به روزگار سیاهم
بخند ای بیرحم
فقط نگو
|
|
|
|
|
رفتی و در دل من ، غربت این فاصله هاست
دل حسرت کش من مست می خاطره هاست
|
|
|
|
|
ما مسلمـانیم امّا ٬ صد دریغ
کارِ مادراین زمانه ادّعاست
|
|
|
|
|
دل نباید بست بر شیرین و فرهادی که نیست
|
|
|
|
|
این وادی ِ بی جنون زبون افتاده
از زیر سرش دو صد ستون افتاده
رو باده بیاور ز همان می کده ات
|
|
|
|
|
گذری به حال ما کن که مسافریم و خسته - گردو خاک این زمونه روی شونمون نشسته.
|
|
|
|
|
میل دارم که مثل آن ایام،باز بامن قراربگذاری
توی دستان خالی این مرد،بی تعارف انار بگذاری!
|
|
|
|
|
برعاشقِ دلسوخته خود را بِنَما
دلسوخته را ، کی برسانی تو شفا
|
|
|
|
|
جرمم دوست داشتن بدون نقشه قبلی ست!
|
|
|
|
|
گاه می میرَد و می میرانَد...
|
|
|
|
|
..........................
|
|
|
|
|
شعر من
تو از باطن راز آلود حرفها......
|
|
|
|
|
یارب بستان جان مرا ، جام مرا نه
با مرگ ببر هر چه مرا، نام مرا نه
|
|
|
|
|
چرا بامن چنین هستی تو ، دنیا
نکن با من از این مستی تو ، دنیا
|
|
|
|
|
زشت ها زیبا شدند در جهان بی خدا
|
|
|
|
|
بطری شراب کنج خانه را یادت هست؟
|
|
|
|
|
اتاقم پر از قلم های
تراشیده با فریاد......
|
|
|
|
|
" قلم ، سپر ،درد ، توهم، ستاره ، تو "
پیشنهاد جالبی در بداهه سرایی سپیدتوسط دبیر و استاد ارجمند ب
|
|
|
|
|
من همان برگم بروی شاخه لرزانم هنوز
اشک میباشم روان از چشم گریانم هنوز
|
|
|
|
|
جهان را خواب می بُرد و...
|
|
|
|
|
مرثيه ي جنوبگان سرخ
من دوشيزه ي آبي
از شهر خود رفتم
پدر در باغ سيب مانده
پدر ذغال شده بود
دستان
|
|
|
|
|
بهم بگو کجای این بهشته
کسی که دوریت و واسم نوشته
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
جانم به محراب نگاهت بسته سجود
|
|
|
مجموع ۱۲۴۶۷۱ پست فعال در ۱۵۵۹ صفحه |