مثلِ روزنامه یِ دیروز
مچاله کردم ، ریختمت دور
رفتم از زندگیِ لعنتی ات ...
هر شعری که برایت سرودم حالا
در سطلِ زباله ست
بازیافتچی شاید
شاید بخواند ...
آن عکس ها که با هم انداخته بودیم
انداخته ام به زیرِ پایم
کفشم میزند بوسه به خنده هایت ...
لباس ها ، بدل ها ، بالش وُ تخت وُ کاناپه
چهارشنبه سوریِ امسال
چه آتش ها بسازم !
حتی سگم را به گردش می برم هر روز
بر مزارِ اجدادت
برایِ عرضِ ارادت ...
همه دوستانِ مشترک را داده ام پیغام :
فیلمت را دیده ام کثافت !
آن خطِ رندی که داشتی
در پارکِ محلتان
روی دیوارِ توالت ها نوشتم !
کمی مقعدِ خوک وُ فضله یِ موش
به جایِ شام ِمحبوبت می فرستم ...
برایِ لعن وُ نفرینِ بهتر
از رمالِ پیری برایت
طلسمِ جاذبِ شیطان گرفتم !
راستی دخترِ همسایه یِ بالا
پر کرده جایِ خالیت را
دیگر ندارد عیبی
اگر از خط ِقرمزها گذشتم !
که مثلِ روزنامه یِ دیروز
مچاله کردم ، ریختمت دور
رفتم از زندگیِ لعنتی ات ...
* * *
مچاله کردم ، ریختمت دور
رفتم از زندگیِ لعنتی ات ...این بند شعرتون و دوست داشتم .سلام آرمین گرامی