درد پنهان داش آکُل
میل دارم که مثل آن ایّام،باز با من قرار بگذاری
توی دستان خالی این مرد،بی تعارف انار بگذاری
زیر باران گیسوانت،باز بنشینم بدون دغدغه ای
لحظه هایی که پیش من هستی،پرده ها را کنار بگذاری
مرده بودم – به قول مولانا – تو مرا روح تازه بخشیدی
مطمئنم خدا تو را آورد،تا برایم بهار بگذاری
قول دادی که سایه ی خود را،از سر بخت من نمی گیری
رسم ما این نبود در چشمم این همه انتظار بگذاری
درد پنهان « داش آکُل» را غیر « مرجان» کسی نمی فهمد
نکند باز با کسی دیگر،بروی یا قرار بگذاری
خشم در شأن چشم هایت نیست،با من این روزها مدارا کن
این سلاح کشنده را،نکند رو به این نقطه کار بگذاری
همه ی ترس، ترسم از این است که در این فصل، فصل دلتنگی
شاعر چشم های مستت را،بروی در غبار بگذاری
بعد یک عمر شاعری کردن، بعد یک عمر آرزومندی
داغ گل بوسه های شیرین را بر دلم یادگار بگذاری
فکر این روز را نمی کردم که در این دور دست، در غربت
این هوادار چشم هایت را یک شب آخر کنار بگذاری
این سفر را به دیگری بسپار،روی این پل، پل مقوایی
نکند باز هم ، زبانم لال، قدمی بی گدار بگذاری
اما انچیز که به عنوان خادم و مدیر این سایت باید عرض کنم این است که عزیزان دقت بیشتری در نوع گفتار خود با تاج سران و بزرگواران عزیزمان نمایند می دانم عفوی و بدن قصد این کلمات را بکار می برند مانند (گوش زد!) که اصلا و ابدا خوشایند نیست به بزرگواری که حکم پدر و معلمان را دارد این کلمه استفاده بشود لطفا دنبال واژه زیباتر و محترم تری بگردید گرانقدران پوزش و جسارت مرا ببخشید که صریح عرض کردم دوستتان دارم شدید و فراوان