يکشنبه ۲۷ آبان
اشعار دفتر شعرِ نسل من شاعر مهرشاد احمدی
|
|
هر روز در خیابان ها
فکر های لذیذی
زیر دندان ها خرد می شود...
|
|
|
|
|
هوای شهر خوب نیست
آدمم که باشی
کسی حوایت نمی شود...
|
|
|
|
|
دل آدم، برای حوا تنگ می شود...
|
|
|
|
|
چشم ها آلوده است و
راه چشمه ها بسته...!
|
|
|
|
|
کاش باران فکری به حال خیابان ها کند...!
|
|
|
|
|
این روز ها تنها اسلحه آلت کشتار نیست...
|
|
|
|
|
زندگی هر روز سیاه تر می شود...
|
|
|
|
|
شهر
عجیب بوی خیانت می دهد...
|
|
|
|
|
هر لحظه و هر جا که شدیم خسته
فقط خدا. خدا.. خدا... کنیم
|
|
|
|
|
هر کسی
در تنهایی خویش
سرشار از درد است...
|
|
|
|
|
کودکی گم شد در میان شلوغی ها...
|
|
|
|
|
تن فروشی به کنار!!!
غم بی حیایی
تمام شهر را مسموم می کند...
|
|
|
|
|
زن اگر زن باشد، حیا دارد
مرد اگر مرد باشد، وفا دارد
رسم آدمیت بها دارد . . .
|
|
|
|
|
دور از این شهر غریب
که در آن عاطفه ها مرده اند . . .
|
|
|
|
|
آدمیم و از آدمیت می گذریم . . .
در دنیایی که همه رهگذریم . . .
|
|
|
|
|
سوگند به دختری فقیر . . .
|
|
|
|
|
آی مردم :
چرا خوابید هنوز !
|
|
|
|
|
دیوار و دیوار و دیوار . . . دل من ، دل تو ، هر دو بی قرار . . .
|
|
|