دختری دیدم شکایت می کند
سرنوشتش را حکایت می کند
می گوید از شکست و از بلا
بازی هایش با پسر ناقلا
ماجرا را این چنین کرد آغاز
او چشمک زد و من کمی ناز
اشاره زد به گوشی قراضش
داد شماره موبایل و مغازش
از همان شب اس های عاشقانه
زنگ زدن پشت هم بی بهانه
او میگفت تویی هوا و نفسم
من به او، تو عشقم همه کسم
تکرار و تکرار تا چندی گذشت
مهرش کاملا بر دلم نشست
شبی من تنها بودمو خانه خالی
آمد و نشست کنارم به روی قالی
نزدیک شد و سخت گرفت مرا در آغوش
آنقدر سریع گذشت که رفتم از هوش
گفت تا با همیم از ترس حذر کن
باز تنها شدی فقط مرا خبر کن
حذر کردمو باز اورا خبر کردم
لذت خواهش ها را بدر کردم
تا که چندی فرصت تنهایی نبود
مهر من را در دلش جایی نبود
لذت آغوش مرا کرد فراموش
شمع بودمو سوختم شدم خاموش
رفت و شد همخواب عشق دگری
از من باخته حتی نگرفت هم خبری
شدم دستمال سفیدی که لک دارد
کسی میلش نیست که مرا بردارد
حالا منم آن دختری که دختر نیست
عشق گاهی از خریت کمتر نیست