چهارشنبه ۲۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ دلتنگی ها شاعر مهرشاد احمدی
|
|
گوش ها از وعده، چشم ها از سراب سیر است...
|
|
|
|
|
این زمستان سرد
تنها با تو بهار می شود...
|
|
|
|
|
شهر من شهر زیبایی هاست... :)
|
|
|
|
|
صدای چیک چیک بارون، به روی سقف این خونه
بازم نیستی کنار من، بازم نیستی تو دیوونه...
|
|
|
|
|
میخواهم دوستی کنم با پیاز!
برای روزهای دلتنگی...
|
|
|
|
|
هوس سفر دارم
به کجا؟
نمیدانم!
|
|
|
|
|
بیرون بیا
از پشت ابر ها
دلم برای دیدنت تنگ است...
|
|
|
|
|
از من تا تو
فاصله بیداد می کند
دلم هر ثانیه تورا فریاد می کند...
|
|
|
|
|
در هوایی که نباشی
نفس ها را دم نمی کشم...
|
|
|
|
|
بی تو من با هر فصلی غریبه ام . . .
|
|
|
|
|
با توام ای همیشه آشنا
لحظه ای
به سوی من بیا...
|
|
|
|
|
پاییز نزدیک است...
انار ها هر روز سرخ تر می شوند اما . . .
|
|
|
|
|
در من هیزم شکنی پیر
هر از گاهی از سر بیکاری می زند تبر...
|
|
|
|
|
آهی میکشم
به اندازه ی صد سال...
|
|
|
|
|
باران یعنی
یک دنیا حرف...
|
|
|
|
|
آسمون اشکای یخیتو آب کن . . .
|
|
|
|
|
پیرهن مشکی من دلم برات تنگ شده
|
|
|
|
|
روز های مبهم پاییز است حس ها می شود در آن آغاز . . .
|
|
|
|
|
بازم شب و بغض و بی قراری سکوتی پرِ چشم انتظاری . . .
|
|
|
|
|
بیا دستای منو با خود بگیر . . .
|
|
|
|
|
ببار بارون ببار غم دارم امشب
ببار بارون اونو کم دارم امشب
ببار بارون که من غمگ
|
|
|
|
|
هر دم نسیمی دری را وا می کند
فریاد های بی صدا غوغا می کند . . .
|
|
|
|
|
آسمان نه صاف است و نه آرام هیچ چموشی نمی شود با ما رام پرنده ای را جرأت پرواز نیست
|
|
|
|
|
زندگی یه قانون بی تقدیره
خواب های من همیشه بی تعبیره
|
|
|
|
|
باز پر ِ اندیشه ام ، پر ِ راز فاصله ها خیلی کم ، راه دراز باز نفس کشیدن در هوای تکر
|
|
|
|
|
تو این دنیای دیوونه کسی بی غم نمیمونه کسی نیست کسیرو صدا کنه تو زندگیه پر غمش یاد خدا کنه
|
|
|
|
|
وقتی که دستای من به باد سفارش میکنه آروم آر
|
|
|
|
|
از کجا باید بگوییم
عشق را کجا باید بجوییم
در دوستی های روزکی
یا دو
|
|
|
|
|
می خوام بگم از بغضی که تو گلومه خستم از این دنیایی که روبه رومه چرا اینجا همه چی شده
|
|
|