سه شنبه ۱۵ خرداد
|
|
ماه من باش تا گم نشوم در شب تار
|
|
|
|
|
به سحر ذکرِ تو را گویم و آواز کنم
|
|
|
|
|
آنگونه آموزم که خود را هم برم آسوده از یاد
|
|
|
|
|
درزندگییم همه مرا آزردند
من غرق تماشا شدم آنها خوردند
با اینکه همه مواظب من بودند
دیشب
|
|
|
|
|
به یک صبحِ بهاریِ دل انگیز
|
|
|
|
|
تا که بوسه به لبان تو نسیبم گردد
|
|
|
|
|
شعری اجتماعی با زبان ترانه
|
|
|
|
|
باز تکرار شب و قهوه ای که سرد شده
و تو رفتی و کسی دوباره سردرد شده
فال در داخل فنجان تو می گفت به
|
|
|
|
|
به اقیانوس آینده کشتی اندازید
چون فریفتنی از ترس
|
|
|
|
|
بعد از تو این شهر و خیابان هم به هم ریخت
گویی خدا از آسمان هم شعر غم ریخت
اینجا نگاهش مثل آدمهای ر
|
|
|
|
|
اندیشه ی ما
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
|
|
|
|
شخم خورده
در من ، چمن
گل جامه دریده بارها به تن
در مر ثیه ام،
امّا
هر هنوز
می آغازم...
|
|
|
|
|
عیدهابیتوچهسرداستپدرمیدانی
|
|
|
|
|
علاج عطش تو تنها نم نمی
از شبنم های شکوفه نشین شریعت است ،
|
|
|
|
|
جای خالیت روی نئش این واژه ها تا همیشه پابرجاست.
|
|
|
|
|
انديشه ها بر ماجرايى مويه كرده
چشمان به غوغاى عجيبى گريه كرده
|
|
|
|
|
ابر بیکاری چو باریدن گرفت
بنده یک قطره از این باران شدم
|
|
|
|
|
دلم تسبیح
دلم گنبد لاجوردی
|
|
|
|
|
به این روزم چرا نالم، چرا؟ وقتی تو میخندی
فراموشم نمی گردد فراموشم اگر کردی
|
|
|
|
|
یک شب میان فکر های اندوهگین
میان بیگانگی خاطراتت
تنش های مداوم با افکارم
درهم ریختگی روز های بی
|
|
|
|
|
ستاره دردمن امشب به پهنای دلت شیواست
برای عاشقی تنها دوای مرگ هم زیباست
دراین گمگشته بازار ودراین
|
|
|
|
|
گرمای مرداد و دلم بی تو چه سرد است
|
|
|
|
|
چه کسی سُراغ دارد ، سه گرم زهر هلاهل
که ز دست نانجیبی زده ام به سیم آخِر ..!!
|
|
|
|
|
ای بی خبر از یاد ما
ای بی وفا دلدار ما
بگذشته از پیمان ما
آخر چرا
با من چرا
|
|
|
|
|
بیش از تو،من عاشقترم
تا کی نداری باورم؟
|
|
|
|
|
.
ز انگور پرسش شد از یک مغازه
چرا می نبندی ز این درب و بازه
.
قضا بر تو تنگ است ای آدم از رزق
|
|
|
|
|
السلام علیک یا امیرالمومنین علی ولی الله علیه السلام
|
|
|
|
|
شهر ها را بستر آشوب و بلوا کرده ای
|
|
|
|
|
فکری به سرم آمد تا از تو شوم دور........
|
|
|
|
|
زاهدا زخمی نکن با خنجر تیزی که داری
با چنین نیش زبان فتنهانگیزی که داری
|
|
|
|
|
ديروز و هنوز
قصه همان
قصه ى بى حوصلگى ست...
|
|
|
|
|
برایم نقشه ای مشکل کشیدی
به عهد خود خط باطل کشیدی
|
|
|
|
|
مرگ بر گرده زمین می رقصد
نهنگ های قاتل ، دریا را شکسته اند
|
|
|
|
|
تزریق خون گرگ در رگ بره ها ..
|
|
|
|
|
پدرم وصیت کرده است
که این راز را
به اغیار نگویم .
|
|
|
|
|
شب
چه ٬ قدر!
می چکد
از مخزن وحی
|
|
|
|
|
هر چه می ریزم تو را از چشم گریانم زمین
باز می بینم تو را با ناز بر مژگان چرا ..؟
|
|
|
|
|
نمیزارم حتی غصه تو دنیای تو پیدا شه
به جای بمب و خمپاره صدای عاشقی باب شه
|
|
|
|
|
مصیبت نامه ی من را یکی در باد می خواند
شبیه ناله ی شیرین که از فرهاد می خواند
|
|
|
|
|
چاره در ریزست باران کن مرا
ناخدایی نیست درمان کن مرا
|
|
|
|
|
پائیز و خزانم که تو را نیست نشانی
|
|
|
|
|
شکوه عشق
باید به شکوه عشق تعظیم کنیم
بر خویش مقام عشق تفهیم کنیم
یک روز کم است هفته حتی یکماه
یک
|
|
|
|
|
هر آسان لزوما خوشایند نیست
|
|
|
|
|
مسیر اشک مرا رو به چشم می بندی
تو که همیشه برایم شکوه لبخندی
از انزوای قفس ها رها شدی،اما
|
|
|
|
|
گرچه خوار شماری وندهی هیچ بهایم
ندهی ازقید بندگی هیچ رهایم
|
|
|
|
|
گیسوی تو طناز تر از هر چه فریب است
حوای دلم راست بگو راست؛ که سیب است
|
|
|
|
|
درغزلهاچونکه آمدنامِ او
شعرِحـامیراچهپُرتأثیرکرد
|
|
|
|
|
باید برای دلم فکر چاره ای کنم/
اکنون اگر نکنم شرمنده می شوم
|
|
|
|
|
دست تو بزار – روشونه هام - بازم نوازشم کن
|
|
|
|
|
من هیتلر می شوم
تو ناز می کنی
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
ایکاش که من لایق احسان تو باشم
نوشندۀ جامی سره ازخوان توباشم
ایکاش رسد آنشبِ مسعود که تاصبح
خوشح
|
|
|
|
|
مهرت چنان فروزان
که میآرَمد هر «غنچۀ کار»...،
در پرتو خورشید جانت،
و میرقصد بر صحنۀ
بالهای...
|
|
|
|
|
سفره ی رازِ دلِ افطار را
در عمق آسیب پهن کنید .
|
|
|
|
|
یکی بود ،یکی حالا نیست ....
|
|
|
|
|
من وجودم سایبان دردهاست ...
|
|
|
|
|
شب بود و هوا سرد و دلم در تب و تاب
|
|
|
|
|
چشم من با گریه ها ، این خانه را دریا نکن
صبر کن ، قدری دگر، آن سرو سامان می رسد
|
|
|
|
|
با تو حال دل من بهتر بود
عاشقی در نگهم معنا داشت
دل دیوانه کنارت خوش بود
با تو گویی هوس سودا داشت
|
|
|
|
|
لب های شما طعنه زند بر می انگور
|
|
|
|
|
اینعمرببینچوکوچهایبنبستاست
فرقینکندکفنهمهیکدستاست
|
|
|
|
|
می خواهم جان رها کنم
از بندت در آیم
خودم باشم و دلم
بدون تو....
|
|
|
|
|
جمعه ها میگذرد از رد پای پائیز
واما بی خبرند برگ ها از امدنت
مثل هیاهوی مرغابی ها
افتادن برگ زردی
|
|
|
|
|
توکیستی که دلم بی رخ تو بیتاب است
ودوچشمم بخدا بیتو کمی بیخواب است
توکیستی که نفس های سحر از توپ
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۳۲ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |